در چشمان فاطمه - دختر اسد - اشک نشسته بود. آرام و سنگین قدم برمیداشت. زیر لب با خدای خود حرف میزد: «خدایا من به تو و پیامبرانت، به ابراهیم خلیل که خانهی کعبه را به دستور تو ساخت، ایمان دارم. خدایا! از تو میخواهم تولد کودکم را برای من آسان گردانی!»
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: کی از همه مهربون تره | با صدای: مریم نشیبا
گنجشک خانوم روی تخمهایش نشسته بود و منتظر بود تا جوجههایش از تخم بیرون بیایند. یک روز یک گنجشک تپل سر از تخم بیرون آورد. گنجشکک میخواست تنها به جنگل برود و بازی کند؛ اما مادرش قبول نکرد ...
بخوانیدماجرای خانواده رابینسون: خانواده دکتر ارنست در جزیره ناشناخته | جلد 53 کتابهای طلایی
... بعد کشتی ما به صخرهای خورد. شدت برخورد کشتی با صخره طوری بود که انگار کشتی میخواست تکهتکه شود. آب به داخل کشتی هجوم آورد. وقتیکه کشتی به صخره خورد من با زن و پسرهایم در اتاقمان بودم. صدا مثل خنجری در بدن من فرورفت. فریاد زدم: «نابود شدیم!»
بخوانید