باد سرد زمستانی، تند وزید و گفت: «هوهو... امروز، روز تولد من است. باید با همهی روزها فرق داشته باشد.» باد زمستانی بازهم هو هو کرد، اینطرف و آنطرف وزید و گفت: «کجا بروم؟»
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: قوقول خان || خروسی که زرنگتر از روباه بود
یکی بود یکی نبود. خروسی بود پَر طلایی، با دُم رنگی و تاج گلی. همه صدایش میزدند: قوقول خان! قوقول خان خیلی دوست داشت قصه گوش کند. هر پرندهای را که میدید، میگفت: «قصه بلد نیستی؟! اگر بلدی، تعریف کن!»
بخوانیدقصه کودکانه: خانم قُدی | مرغ بافکر و زرنگ
خانم قَدی یک مرغ ریزهمیزهی قهوهای بود. او و مرغ و خروسهای دیگر در مزرعهی ربابه خانم زندگی میکردند. خانم قدی کوچک و لاغر بود. یک پایش هم کمی میلنگید.
بخوانید