یکی بود یکی نبود. پری کوچکی بود که با مادرش در آسمان هفتم زندگی میکرد. پری کوچولوی قصه ما، هنوز بال نداشت. برای همین، نمیتوانست مثل مادرش پرواز کند. وقتیکه مادرش برای گردش به هفتآسمان پرواز میکرد، پری کوچولو توی خانه میماند.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه: هرکول شکمو | پرخوری کار خوبی نیست!
هرکول، کرگدنی بود که عاشق خوردن بود. بچه که بود، زیاد میخورد. بزرگ هم که شد، همینطور بود. میخورد و میخورد. آنقدر علف میخورد که برای بقیه بهقدر کافی باقی نمیماند. کرگدنها غرغر میکردند و میگفتند: «خوردن هم اندازهای دارد! تو به اندازهی بیستتا کرگدن علف میخوری. اینطوری که نمیشود.»
بخوانیدقصه کودکانه: هفت پسر، هفت چوب | اتحاد و برادری، رمز پیروزی
روزی بود و روزگاری. در زمانهای نهچندان دور، مرد هیزمشکنی زندگی میکرد که هفت پسر داشت. پسرها همیشه باهم دعوا داشتند. مثل سگ و گربه به هم میپریدند. سر هر چیزی بگوومگو میکردند.
بخوانید