برگ توت آرامآرام تکان میخورد و صدایی از کنارش شنیده میشد. راستی، صدای چی بود؟ شاید دو تا کرم بودن...
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانه آموزنده: قورباغهی خجالتی
یک قورباغهی کوچولو بود که خیلی خجالتی بود. از همهچیز و همهکس خجالت میکشید. وقتی هم که خجالت میکشید، رنگش قرمز میشد؛ و این چیزی بود که قورباغهی کوچولوی قصهی ما اصلاً دوست نداشت.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: ماشین کوچولوی آقا کوچولو / با سر و صدای خود دیگران را ازار ندهیم
یک آقا کوچولو بود که یک ماشین کوچولو داشت. ماشین کوچولوی آقا کوچولو یک بوق کوچولو داشت. بوق کوچولو صدای بلندی داشت. صدایش این بود: «بیب، بوب... بیب، بوب...» آقا کوچولو، بوق کوچولوی ماشین کوچولویش را خیلی دوست داشت.
بخوانید