شادی و شقایق دو دوست بودند. یک روز آنها با مادرهایشان به پارک رفتند. آنها عجله داشتند تا پسرکوچولویی را که بادبادک داشت، ببینند؛ اما پسرک در پارک نبود.
بخوانیدRecent Posts
قصه صوتی کودکانه: سحر کوچولو و عمه زینب / داستان یک پرستار با صدای: مریم نشیبا
عمهزینب پرستار بود. او با سحر کوچولو و مامان و باباش زندگی میکرد. عمهزینب خیلی مهربان بود. او با بیماران مهربانی میکرد. عمه وقتی به خانه میآمد، حسابی خسته بود، اما همچنان نمازش را میخواند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: جعبهی جادویی / با صدای: مریم نشیبا
موش خاکستری رفت تا دست و صورتش رو بشوره که صدای وحشتناکی شنید. موش ترسید و فرار کرد. چون فکر میکرد یه گربهی عصبانی به خونهش حمله کرده!
بخوانید