آلیس زیر یک درخت دراز کشیده بود و داشت یک کتاب می خواند که یکدفعه چشمش به یک خرگوش افتاد. خرگوش عجله داشت و مدام به ساعتش نگاه می کرد. آلیس خیلی تعجب کرد. برای همین به دنبالش رفت و وارد سرزمین عجایب شد.
بخوانیدRecent Posts
عروس رفته گل بچینه، قصه عاشقانه گل ها
کسی که خطبهٔ عقد را میخواند، گفت: «عروس خانم! بنده وکیلم؟»یکی گفت: «عروس رفته گل بچینه.»عروس خانم رفته بود گل بچیند. عروس خانم اینطرف باغ را گشت، آنطرف باغ را گشت؛ اما هیچ بوتهای گل نداشت. غنچه نداشت. عروس گفت: «حالا چی کار کنم، چی کار نکنم؟»
بخوانیدقصه کودکانه، کلاه فروش و میمون ها
روزی روزگاری، در دهکدهای کلاهفروشی زندگی میکرد. این کلاه فروش، تمام سال کار میکرد و کلاههای رنگارنگی میساخت که هیچکدام شبیه هم نبودند. بعد هم آنها را به بازارچهٔ دهکده میبرد و میفروخت.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر