روزی روزگاری یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی میکرد؛ نه از آن سوراخهای کثیف و نمور که پر از دُم کِرم است و بوی لجن میدهد و باز نه از آن سوراخهای خشکوخالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمیشود؛
بخوانیدRecent Posts
زَهیر: جملات آغازین رمان زهیر نوشته پائولو کوئلیو نویسنده برزیلی
نام زن، اِستِر بود. خبرنگار جنگی، تازه از عراق برگشته بود که هرلحظه ممکن بود به آن حمله کنند. سیساله، متأهل، بدون فرزند. مرد، ناشناس بود، تقریباً ۲۳ تا ۲۵ ساله، با پوست گندمی، چهرهی مغولی.
بخوانیدربات جنگلی: جملات آغازین رمان ربات جنگلی نوشته پیتر براون نویسنده آمریکایی
داستان ما از وسط اقیانوس شروع میشود، با باد و باران و رعدوبرق و موجهای آنچنانی. طوفان خشمگین، توی سیاهی شب میخروشید. وسط آنهمه جوشوخروش، یک کشتی باری در حال غرق شدن بود.
بخوانید