یکی بود یکی نبود، دو برادر بودند که هر دو سرباز بودند و در جبهه میجنگیدند. از این دو برادر یکی ثروتمند بود و دیگری تنگدست...
بخوانیدRecent Posts
افسانهی طبال / قصهها و داستانهای برادران گریم
شبی طبال جوانی که از میان مزارع میگذشت، به دریاچه ای رسید و سه رشته کتان سفید کنار دریاچه دید. با خود گفت: «چه کتان لطیفی!»
بخوانیدافسانهی کفش رقص / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که دوازده دختر داشت: یکی از یکی زیباتر. هر دوازده دختر در سالن بزرگ قصر باهم میخوابیدند
بخوانید