قبل از سال 300 هجری قمری به مکه مشرف شده بودم. روزی در بیتالحرام مشغول طواف بودم. شوط هفتم را آغاز کرده بودم که چشمم به عدّهای از حاجیان افتاد
بخوانیدRecent Posts
داستانهای امام زمان (عج): شلمغانی؛ و عاقبت او!
روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او به استقبال من آمد و احترام زیادی بر من نمود تا جایی که خم شد تا پاهای مرا ببوسد!
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پسر حلاّج و حمایت وی از پدر!
روزی پسر منصور حلاّج به قُم آمد و نامهای به نزدیکان ابوالحسن موسی بن بابویه قمی نوشت
بخوانید