بایگانی/آرشیو برچسب ها : هانس کريستين اندرسن

قصه‌ قبل از خواب: ملکه‌ برفی / به روایت هانس کریستیان اندرسن

قصه-پیش-از-خواب-ملکه-برفی-کاور

یکی بود یکی نبود. روزی از روزها شیطان آینه‌ای ساخت که در دنیا هر چیز زیبا را زشت و وحشتناک نشان می‌داد. زیباترین منظره‌ها در این آینه به شکل بیابان‌های خشک و سوزان دیده می‌شدند و قشنگ‌ترین صورت‌ها به زشت‌ترین و ترسناک‌ترین چهره‌ها تبدیل می‌شدند.

بخوانید

داستان رؤیایی: لاله کوچولو / تامبلینا، دختر بندانگشتی

کتاب قصه فانتزی تامبلینا دختر بندانگشتی لاله کوچولو (13)

در زمان‌های قدیم زنی بود که خیلی دلش می‌خواست فرزندی داشته باشد. یک روز او پیش جادوگر پیری رفت و به او گفت: «کاری کن که خدا فرزندی به من بدهد.» زن جادوگر یک‌دانه گندم به او داد و گفت: «این را توی یک گلدان بگذار و منتظر بچه باش.»

بخوانید

قصه‌های کودکانه‌ی هانس کریستین اندرسن / بلبل، آدم زنجبیلی، کلاه | جلد 61 کتابهای طلائی

قصه‌های کودکانه‌ی هانس کریستین اندرسن / بلبل، آدم زنجبیلی، کلاه | جلد 61 کتابهای طلائی 1

سال‌ها پیش خاقانی بر سرزمین چین فرمانروایی می‌کرد که زیباترین کاخ دنیا را داشت. تمام کاخ این خاقان از چینی گران‌بها ساخته شده بود و آن‌قدر ظریف و شکننده بود که همیشه یک نفر از آن پاسداری می‌کرد تا مبادا با کوچک‌ترین بی‌احتیاطی بشکند

بخوانید

قصه های پریان: پسر دربان / بزرگی به اصل و نسب نیست!

قصه های پریان: پسر دربان / بزرگی به اصل و نسب نیست! 2

ژنرال در طبقه‌ی دوم زندگی می‌کرد و دربان در زیرزمین. بینشان فاصله‌ی زیاد بود، به‌اندازه‌ی تمام طبقه همکف به‌اضافه‌ی اختلاف طبقاتی. با این وصف زیر یک سقف می‌خوابیدند و از خیابان و حیاط پشتی هم یک منظره پیش رو داشتند.

بخوانید

قصه های پریان: پنهان اما نه ازیادرفته / سه قصه کوتاه در یک قصه

قصه های پریان: پنهان اما نه ازیادرفته / سه قصه کوتاه در یک قصه 3

یک‌خانه‌ی اربابی قدیمی بود با خندقی دورتادورش و یک پل متحرک. پل متحرک بیش از آنچه پایین باشد بالا بود، چون مَقدم هر میهمانی گرامی نبود. در قسمت بالای حصارها سوراخ‌هایی بود برای تیراندازی...

بخوانید