یکی بود، یکی نبود. دختر یتیم و فقیری بود به نام «ماری». یک روز، ماری کوچولو نزد خانمی رفت به اسم خانم ژاکی و به او گفت: «من خیلی فقیرم. اگر ممکن است، به من کاری بدهید.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : نیکوکاری
قصه کودکانه آموزنده: چه خانه زیبایی! / در زندگی نیت خیر و فکر سازنده داشته باش!
یک روز گرم تابستان، مگس کوچولو دنبال یک جای خنک میگشت تا کمی استراحت کند. کوزهای پیدا کرد که گوشهای افتاده بود. توی کوزه رفت و دراز کشید و با خودش گفت: «چه جای خنک خوبی!»
بخوانیدداستان آموزنده: ماهیگیر خوشبخت / خدا پاداش نیکوکاری را می دهد
فاطمه یکی از باهوشترین و زیباترین دختران دهکدهی خود بود و پدرش تصمیم داشت او را به مرد ثروتمندی بدهد که با آسایش و راحتی زندگی نماید؛ اما یک روز قاسم ماهیگیر به خانه آنها آمد و فاطمه را از پدرش خواستگاری کرد.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره نیکی و نیکوکاری
همانطوری که خداوند به ما احسان کرده است، لازم است ما هم در برابر خوبیهای مردم نیکی بیشتری نمایم.
بخوانید