یه روز قشنگ بهاری بود. خرگوش بازیگوش و کنجکاو جنگل، داشت زیر نور آفتاب بالا و پایین میپرید. یهو زیر یه بوتهی تمشک یه تکه کاغذ پیدا کرد. چشمهاش برق زد! کاغذ یک نقشهی قدیمی بود، با یه علامت بزرگ "X" درست وسطش. خرگوشو با خودش گفت: «وای! شاید این یه نقشهی گنج باشه!»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مهربانی
قصه شب: عنکبوت و پروانه / گاهی مهربان باشیم
خانم عنکبوت گرسنه بود، برای همین تندوتند تار میتَنید. اما با خودش میگفت: «فکرش را بکن، یک مگس یا یک زنبور از اینجا رد شود و توی تارهای من گیر بیفتد.
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: عروسک آهنی و عروسک چوبی / دلیل خوب بودن، قلب مهربان است، نه ظاهر زیبا
عروسک آهنی از جنس فلز است و عروسک چوبی نیز از جنس چوب. قد آنها دقیقاً به یک اندازه بود و دوستان خیلی خوبی برای هم بودند. یک روز آنها تصمیم گرفتند وزنشان را اندازه بگیرند و ببینند کدامیک از آنها سنگینتر است.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: سه خواهر / مهربانی مایه شادی روح است
روزی روزگاری توی یک کلبهی چوبی، مادری با سه دخترش زندگی میکرد. مادر از صبح تا شب کار میکرد تا چرخ زندگیشان را بچرخاند و دخترهایش را بزرگ کند.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: لانهای برای گربه / به فکر حل مشکلات خود و دیگران باشیم
یکی بود یکی نبود. مزرعهای بود. توی این مزرعه، مرغ و جوجهها توی لانهشان زندگی میکردند. گاو و گوساله و گوسفند و بره نیز توی طویله زندگی میکردند. سگ هم لانهای کنار درِ خانه داشت؛ فقط گربه بود که جایی نداشت؛
بخوانید