سالها قبل در کنار رودخانهای نزدیک جنگل، قورباغهای سبزرنگ زندگانی میکرد. این قورباغه خیلی به خودش مغرور بود و همیشه خود را بزرگترین و قشنگترین قورباغه روی زمین میدانست.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قورباغه
قصه کودکانه: حلزونها / قبل از اینکه بدوید، ببینید اصلاً میتوانید راه بروید؟
روزی دو حلزون با سروصدای زیادی باهم دعوا میکردند. هرکدام از حلزونها فکر میکرد که از دیگری تندتر میدود.
بخوانیدداستان کودکانه: سنجاقک و قورباغه / به جانوران و جانداران مفید آسیب نرسانیم
آن روز، وقتیکه خورشید داشت در پشت کوهها پنهان میشد، سنجاقک کوچولو بهطرف برکهی آب به پرواز درآمد. درحالیکه با دو چشم قلمبیده و درشتش به آب داخل برکه زل زده بود، فریاد زد: «آهای قورباغه، قورباغه کوچولو، من اینجا هستم!»
بخوانیدقصه کودکانه: آرزوی ستارهای قورباغه کوچولو
قورباغه کوچولو عاشق نگاه کردن به ستارهها بود! اون آرزو داشت که بتونه بلند بپره و ستارهها رو بگیره! قورباغه کوچولو از یک سنگ بالا رفت و دستشو دراز کرد تا ستارهها رو بگیره!
بخوانیدقصه قبل از خواب: شاهزاده خانم قورباغه / برگرفته از ادبیات شفاهی روسیه
روزی روزگاری پادشاهی زندگی میکرد که سه پسر داشت. روزی به آنها گفت: «پسران من، وقت ازدواج شما فرا رسیده است. برای هر یک از شما تیر و کمانی آوردهام. تیر و کمان خود را بردارید و هر یک تیری به سویی رها کنید.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر