یکی بود، یکی نبود. دختر یتیم و فقیری بود به نام «ماری». یک روز، ماری کوچولو نزد خانمی رفت به اسم خانم ژاکی و به او گفت: «من خیلی فقیرم. اگر ممکن است، به من کاری بدهید.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : دختر
قصه کودکانه: پری های ته باغ / بالاخره یک دختر کوچولوی بانمک دیدم
باغ بزرگ و سرسبز بود. پر از گلها و درختهای جورواجور. توی این باغ قشنگ، بهجز آدمها چند تا پری هم زندگی میکردند. یک روز پری بنفشه رو به پری پروانه کرد و گفت: «خیلی دلم میخواهد یکی از بچههای آدمها را ببینم.»
بخوانیدافسانه قدیمی: دختر پادشاه اژدها / مردی که نمی دانست همسرش کیست
روزی، روزگاری مرد گدایی بود که «لیویی» نام داشت؛ اما ازآنجاکه میدانست برای موفقیت باید باسواد بود بهسختی درس میخواند. یک روز برای گذراندن امتحاناتش به پایتخت رفت، اما نتوانست قبول شود.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دختر نارنج و ترنج و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #59
فهرست قصه های این مجموعه: 1- دختر نارنج و ترنج 2- دوستی دختر و پرندهها 3- سیاره ی تاریک 4- لاک پشت و لاکش 5- افسانه ای از لهستان
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: روباه دم بریده و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #50
فهرست قصه های این مجموعه: 1- روباه دم بریده 2- حسن کچل 3- دختران انار 4- شوری آب دریا 5- علاءالدین و چراغ جادو
بخوانید