روزی، سگی روی پوست گوسفندی خوابیده بود. به نظر سگ، پشمِ نرم و فرفری گوسفند، جای بسیار گرم و راحتی میآمد. سگ شپش داشت و یکی از شپشها، با خلقوخویی که داشت به بوی چرب پشم حساس بود
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : حرص
داستان آموزنده گل ساعتی / پا را از گلیمت درازتر نکن
در سایهی یک پرچین، بوتهی گل ساعتی پرگلی، شاخههای خزنده و بالاروندهاش را به دور شاخ و برگهای درخت کوچکی پیچیده و بالا رفته بود. آنچنان تند و بیپروا بالا میرفت که روزی ناگهان خودش را بالای پرچین دید و بعد به دومین پرچینی که کنار جاده بود رسید
بخوانیدداستان کودکانه: بُنتی و شیشۀ شکلات || حرص و طمع خوب نیست
داستان آموزنده: یک روز عید، بُنتی همراه مادرش به خانهی زن ثروتمندی رفت. این زن ثروتمند دوست مادرش بود. بعد از سلام، دو زن همدیگر را بغل کردند و با روبوسی، عید را به هم تبریک گفتند.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان مرغ تخم طلایی || عاقبت حرص و طمع
قصه آموزنده: مردی بود که مرغی داشت که برای او روزی یک تخم طلا میگذاشت. آن مرد با این تخم طلایی زندگی خوبی داشت و هر چه میخواست به دست میآورد؛
بخوانید5 داستان آموزنده درباره حرص و زیادهخواهی
آدمیان پیر میشوند و دو صفت در آنها جوان میگردد: حرص و آرزوی دراز.
بخوانید