آن شب قرار بود برویم خانه خاله کوکب. مادرم به من گفت: «زهرا جان، زود باش برو و لباسهایت را بپوش!» من رفتم تا لباسهایم را بپوشم که یکدفعه، چشمم به دوستم افتاد. دوستم را که میشناسید. چاقالو کوچولو را میگویم. او توی کمد نشسته بود و اخمهایش را در هم کرده بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : اخم
قصه صوتی کودکانه: میمون کوچولو و 4 قصه صوتی دیگر/ با صدای: پگاه قصهگو #51
فهرست قصه های این مجموعه: 1- میمون کوچولو 2- قصه ی عجیب پیرمرد 3- گل خنده، گل اخم 4- هندوانه ی شفابخش 5- چان
بخوانید