بایگانی/آرشیو برچسب ها : کلاغ

قصه کودکانه: موش موشک و خانم زاغالو | هر کار خوبی، نتیجه‌ی خوبی هم دارد.

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-موش-موشک-و-خانم-زاغالو

موش موشک یک موش کوچک بود. او تمام راه مدرسه تا خانه را دوید. بعد به آشپزخانه رفت و نفس‌زنان گفت: «مامان موشی... مامان موشی... امروز بعدازظهر در مزرعه‌ی شبدر نمایشگاه پنیر و شیرینی می‌گذارند. می‌شود من هم بروم؟»

بخوانید

قصه کودکانه: کلاغ و کبوتر || دوستان خوب با همدیگه قهر نمی کنند!

قصه-شب-کودک-کلاغ-و-کبوتر

کبوتر و کلاغی همسایه بودند. آن‌ها سال‌ها بود که همدیگر را می‌شناختند. آشیانه‌ی کلاغ بالای یک درخت کاج بود. لانه‌ی کبوتر هم روی یک بام، زیر یک تاق کوچک. هر چه بگویم که این کبوتر و کلاغ چه قدر همدیگر را دوست داشتند، بازهم کم گفته‌ام.

بخوانید

قصه کودکانه: کلاغ و مرغ خاله مهربان | با صدای بلند دیگران را اذیت نکنیم!

قصه-شب-کودک-کلاغ-و-مرغ-خاله-مهربان

روزی روزگاری کلاغی روی درختی آشیانه ساخت. این درخت نزدیک خانه‌ی خاله مهربان بود. همان خاله‌ی مهربانی که پیش‌ازاین قصه‌اش را برایت گفته‌ام. ظهر یکی از روزها که همه خواب بودند، کلاغ آمد روی دیوار خانه‌ی خاله مهربان نشست و بلندبلند قارقار کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: آواز کلاغ‌ها و گنجشک‌ها || همسایه ها را اذیت نکنید!

قصه-شب-کودک-آواز-کلاغ‌ها-و-گنجشک‌ها

روزی روزگاری در باغی پرنده‌های جورواجور و کوچک و بزرگ آشیانه داشتند. پرنده‌ها زندگی شاد و شیرینی داشتند تا اینکه چند خانواده‌ی کلاغ هم به آن باغ آمدند و آشیانه ساختند. با آمدن کلاغ‌ها در آن باغ، خواب و خوراک از پرنده‌ها گرفته شد.

بخوانید