یک روز صبح، وقتی مرد کشاورز، به لانه مرغ و خروسها رفت، تا به آنها آب و دانه بدهد، دید که درِ لانه باز است و از مرغ و خروسها خبری نیست. او فکر کرد که روباهی آمده و مرغ و خروسهای او را دزدیده است.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مزرعه
قصه کودکانه خرگوش ها: در آغوش مادر
«در آغوش مادر» قصه خرگوش کوچولویی است که فکر می کند بزرگ شده و می تواند به تنهایی زندگی کند. اما متوجه می شود که هنوز تجربه کافی برای زندگی مستقل را ندارد ...
بخوانیدقصه مصور کودکانه: بره و دوستانش در مزرعه حیوانات
برّه بازیگوش به مزرعه حیوانات می رود. در مزرعه همه کار می کنند اما برّه حوصله کار کردن ندارد. اما سرانجام یاد می گیرد که باید وظیفه شناس باشد و به جای بیکاری و شیطنت، به حیوانات مزرعه کمک کند...
بخوانیدداستان کودکانه: جو پستچی || سینهسرخ نامهرسان مزرعه توت جنگلی
جو، پرنده کوچولویی است که در مزرعه شاه توت زندگی میکنه و کارش رساندن پیام ها و نامه های حیوانات مزرعه است. تا اینکه یک روز حیوان قرمز بزرگی پا به مزرعه می گذارد...
بخوانید