سالها قبل مرد خارکنی زندگی میکرد که یک خر پیر و لاغر داشت. خارکن روزها به صحرا میرفت و خارهایی را که در گوشه و کنار روئیده بود میکند و بر روی خر خود میگذاشت و به دهکدهای که در نزدیکی خانهاش بود میبرد و میفروخت و از این راه پولی به دست میآورد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : لطیفه
داستان خنده دار: من پدرم هستم
تلفن رئیس مدرسه زنگ زد و رئیس گوشی را برداشت. صدایی از آنسوی سیم گفت: - الو ... با رئیس مدرسه کار داشتم.
بخوانیدداستان خنده دار: ناراحت نباش!
یک روز مردی به حمام خانهاش رفت تا بدنش را بشوید. ولی وقتی وارد حمام شد ناگهان متوجه شد که لولهی آب سوراخ شده و آب بهشدت از داخل آن به خارج میریزد.
بخوانیدداستان خنده دار: سه هالو / کی از همه احمق تر است!
در زمانهای گذشته سه برادر زندگی میکردند به نامهای «کونال» و «دونال» و «تایگال». این سه برادر هرکدام دارای مزرعهی سبز و خرمی بودند که در آن به کشت و زرع میپرداختند.
بخوانیدنخستین لطیفهها و چیستانها از چه هنگامی گفته شدند؟
بشر از روزگاران بسیار کهن یا انواع چیستان یا معما آشنا بوده است. امروزه ما چیستان گفتن را یک نوع سرگرمی تلقی میکنیم.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر