بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان تصویری

یک روز جوجه کوچولو داشت در باغ قدم می زد که یک سیب سرخ ازهوا افتاد روی سرش. جوجه کوچولو فکر کرد یکی داره سر به سرش میذاره، برای همین به سراغ دوستانش رفت و علم شنگه ای به پا کرد تا بفهمه کار کی بوده! آخر قصه، جوجه درس خوبی یاد گرفت. یاد گرفت که نادانی خیلی بده ...

بچه ها تنبلی کار خیلی بدیه! قصه این جوجه تنبل را بخوانید تا بفهمید که هر کس خودش باید کار خودش را انجام دهد و کارش را به دوش دیگران نیندازد ...

یک روز جانی و سوفی برای گردش به رودخانه رفتند .در این ماجراجویی کوچک، آنها پرندگان، ماهی ها و حشرات زیادی دیدند و تجریه های زیادی آموختند ...

جک و مادرش خیلی فقیر بودند.یک روز مادر جک او را به بازار فرستاد تا گاوشان را بفروشد و غذایی بخرد.جک گاو را به یک پیرمرد عجیب داد و به جایش چند دانه لوبیا گرفت. اما جک نمی دانست که این لوبیاها سحرآمیز است و او را به سرزمین غول ها می برد ...

روزی روزگاری در اعماق دریا پری دریایی قشنگی زندگی می کرد که دوست داشت انسان شود. برای همین پیش جادوگر دریا رفت و جادوگر هم او را به انسان تبدیل کرد اما پری کوچولو با این کار درد و رنج زیادی برای خودش خرید ...