در زمانهای قدیم زیارتگاهی بود که مردم بسیار به آن معتقد بودند و همیشه برای ادای نذر و زیارت به آنجا میرفتند. زیارت کنندگان برای رسیدن به آن زیارتگاه باید از رودخانهای پر آب میگذشتند و گاهی آب رودخانه بسیار بالا میآمد
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : خرگوش
داستان کودکانه: شیر و خرگوش / با فکر و اندیشه مشکلات را حل کنید
در جنگلی سرسبز حیوانات در کنار هم زندگی میکردند تا آنکه شیری وارد آن جنگل شد و غرشی کرد و با این کار قدرت خود را به دیگران نشان داد. چند روز در آن جنگل زندگی کرد، هرروز به دنبال شکار رفته و خود را اینگونه سیر میکرد.
بخوانیدقصه های قشنگ: گربهی عابد / ریاکاری عاقبت خوشی ندارد
در زمانهای قدیم، کلاغ و کبکی در همسایگی یکدیگر به سر میبردند. آنها سالها بود که باهم همسایه بودند و به همین دلیل با یکدیگر خیلی دوست بودند. روزی از روزها، کبک از لانه خارج شد و دیگر مراجعت نکرد. روزها و ماهها آمدند و گذشتند؛ اما کبک هرگز مراجعت ننمود.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: چشمهی ماه / پیروزی خرگوش باهوش بر فیل های زورگو
داستانگویان نوشتهاند که: در سرزمین فیلها خشکسالی روی داد. آسمان اخمهایش را درهم کرد و برای چندین سال حتی یک قطره باران به روی زمین نفرستاد. در اثر این کار تمام رودخانهها و چشمهها خشک شدند و به همین دلیل عدهی زیادی از فیلها در اثر بیآبی هلاک گردیدند.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: خرگوش و شیر ستمگر / پیروزی اندیشه بر زور
داستانسرایان نقل کردهاند که: در کنار یک جنگل سرسبز و انبوه، نیزار زیبایی بود که در آن جویبارها و چشمههای فراوانی وجود داشت. در آن نیزار گلهای فراوان و قشنگی روییده بود که عطر آنها از فاصلهی دوری احساس میشد. در آن محل زیبا و تماشایی، به سبب فراوانی آب و گیاه حیوانات زیادی زندگی میکردند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: طوطی خانم مغرور + 4 قصه دیگر / با صدای: مریم نشیبا #20
فهرست قصه های صوتی این مجموعه: 1- طوطی خانم مغرور 2- پرواز ستاره ها 3- خیابان و خط كشی 4- آقا حامد 5- خرگوشی كه از دندان پزشكی می ترسید
بخوانیدقصه کودکانه: لباس بهاری خرگوش کوچولو / رنگ خرگوش ها در بهار تغییر می کند
در پای کوه بلندی یک رودخانه وجود داشت. در کنار این رودخانه هم خانهی خانم خرگوشه و بچههای ریزهمیزه و تُپُلش بود. در فصل زمستان وقتی برف میبارید و زمین یک پارچه سفید بود، خانم خرگوشه و بچههایش همگی لباس سفید زمستانی به تن داشتند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: شرکت در جشن
خرگوش سفید کوچولویی به نام «جیبی» قرار بود همراه مادرش در جشن بزرگی که در جنگل برپاشده بود شرکت کند. جیبی خیلی خوشحال بود و سر از پا نشناخته بالا و پائین میپرید.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: چوب دستی نجات / فکر عاقلانه و قلب مهربان لازم است!
خارپشتی به خانه میرفت. در راه خرگوشی به او رسید و باهم به راه افتادند دوتایی راه رفتن، راه کوتاهتر به نظر میرسد. راه تا خانه دور بود ولی آنها راه میرفتند و باهم صحبت میکردند. در پهنای جاده چوبی افتاده بود.
بخوانیدقصه کودکانه: دوست دانا / ماجرای چوب دستی جوجه تیغی
روزی از روزها در جنگلی بزرگ و سرسبز، جوجهتیغی زرنگ و باهوشی دنبال غذا میگشت. جوجهتیغی خیلی گرسنه بود برای همین خیلی گشت اما چیزی پیدا نکرد.
بخوانید