یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در روستای پشت جنگل سبز، پیرمرد و پیرزنی با نوهی کوچکشان زندگی میکردند. آنها نَه گاو داشتند، نَه گوسفند و نه مرغ و خروس؛
بخوانیدداستان کودکانه: شکفتن در عطش و آتش / زندگینامه حضرت زینب سلامالله علیها برای کودکان
صدای گریه و بیتابی طفل در فضای خانه پیچیده بود. فاطمه (سلامالله علیها) سراسیمه از ایوان بهطرف گهواره رفت. یک دنیا لطف و مهربانی بر سیمای نورانیاش موج میزد.
بخوانیدداستان کودکانه: عروسی آدم برفی و بخاری / داستان عشق سوزان
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. زمستان بود و برف همهجا را سفید کرده بود. امیر کوچولو و علی کوچولو که همیشه عاشق برف بودند، حتی یک لحظه را هم از دست نمیدادند
بخوانیدافسانه هندی: مجازات رباخوار / سرانجام حرص و طمع
در دهکدهای، دهقانی میزیست. او از پدرش قطعهی کوچکی زمین و گاومیش آهنی به ارث برده بود؛ اما هنوز وی دورهی سوگواری پدرش را برگزار نکرده بود که رباخوار نزد او آمد و گفت: - پدر تو به من صد روپیه * بدهی داشت.
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: خاله سوسکه و وروجک / سرودهی: شکوه قاسمنیا
خوابیده خاله سوسکه، تو رختخواب، پا دیوار یککمی حال نداره چونکه شده بچهدار.
بخوانید