مردی سه پسر داشت و نگران بود که بعد از مرگش فرزندانش به چه حرفه ای رو میآورند. او غیر از خانهای که در آن زندگی میکردند چیزی نداشت برای آنها باقی بگذارد.
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۳۹۹
-
۲۷ اسفند
افسانهی گرگ و روباه / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، گرگی بود که با روباهی دوست شده بود. آن دو همیشه و همه جا باهم بودند.
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی سه پَر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که سه پسر داشت. دو تا از پسرها عاقل و باهوش بودند و سومی که از همه کوچکتر بود، به نظر دیگران احمق جلوه میکرد
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی کوه سِسیما / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دو برادر بودند؛ یکی توانگر و دیگری تنگدست. برادر توانگر هرگز کمکی به برادر فقیرش نمیکرد.
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی هانس آهنی / قصهها و داستانهای برادران گریم
پادشاهی بود که اطراف قصرش را جنگل انبوهی پوشانده بود. در آن جنگل حیوانات وحشی فراوانی زندگی میکردند.
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی سفید و سیاه / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی زنی با دختر و دختر ناتنیاش به مزرعه ای رفت تا برای گوسفندان خود شبدر بچیند.
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی شلغم شاهانه / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دو برادر بودند که هر دو سرباز بودند و در جبهه میجنگیدند. از این دو برادر یکی ثروتمند بود و دیگری تنگدست...
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی طبال / قصهها و داستانهای برادران گریم
شبی طبال جوانی که از میان مزارع میگذشت، به دریاچه ای رسید و سه رشته کتان سفید کنار دریاچه دید. با خود گفت: «چه کتان لطیفی!»
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی کفش رقص / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که دوازده دختر داشت: یکی از یکی زیباتر. هر دوازده دختر در سالن بزرگ قصر باهم میخوابیدند
بخوانید -
۲۷ اسفند
افسانهی روباه و اسب / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دهقانی بود که اسبی داشت. اسب سالها وفادارانه به صاحبش خدمت کرده، ولی دیگر پیر شده بود و نمیتوانست مثل گذشته کار کند.
بخوانید