روزی بود، روزگاری بود. در زمان قدیم در هندوستان کودکی بود به نام «رامان» که خیلی باهوش و زیرک بود و دایم در فکر چیز یادگرفتن بود. رامان وقتیکه خیلی بچه بود دلش میخواست همهچیز را بفهمد
بخوانیدTimeLine Layout
خرداد, ۱۴۰۰
-
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار : هدیه آب بهشتی || تو قدر آب چه دانی که بر کنار فراتی
روزی بود، روزگاری بود. یک عرب بیابانی بود که تمام عمرش را با خانوادهاش در صحرای ریگزار به سر برده بود و هرگز یک شهر را ندیده بود. آنها در خیمۀ خود نزدیک آبباریکهای که از پای تپه درمیآمد و در ریگ فرومیرفت زندگی میکردند.
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: تجارت و شانس || تا خواست خدا چه باشد…
روزی بود، روزگاری بود. در زمان قدیم مردم از اوضاع شهرهای دیگر خیلی دیر باخبر میشدند و بازرگانان برای اینکه بتوانند در کارشان تصمیم بگیرند بیشتر خودشان به این شهر و آن شهر میرفتند و جنس میفروختند و جنس میخریدند.
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: پیر چنگی || برای خدا ساز بزن!
روزی بود، روزگاری بود. یک مرد ساززن بود که کاری غیر از نواختن رباب بلد نبود. در شهر خودش از اول، این کار را یاد گرفته بود و در جوانی در شادیهای مردم شرکت میکرد و رباب مینواخت و از این کار پولی به دست میآورد و زندگی میکرد تا پیر شد.
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: پیرزن اسفند دود کن || زبان خوش، مشکلگشا است
روزی بود، روزگاری بود. یک پیرزن بینوا بود که از مال دنیا یک خانه خرابه داشت و دیگر هیچی نداشت. هیچ کاری هم بلد نبود و کارش این بود که روزها دم در خانهاش مینشست، یک منقل کوچک جلوش میگذاشت و اسفند دود میکرد
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: حماسۀ گنجشکی || گنجشک لافزن و حضرت سلیمان
روزی بود، روزگاری بود. یک روز حضرت سلیمان با لشکر خود از صحرایی میگذشت، در صحرا پرندگان روی درختها به کار و زندگی خود مشغول بودند و روی یکی از درختها هم گروهی گنجشکها جمع شده بودند، از این شاخه به آن شاخه میجَستند و با صدای خود غوغایی بر پا کرده بودند.
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: ریش عابد || تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
روزی بود، روزگاری بود. در زمان حضرت موسی یک مرد عابد زاهد بود که از مردم کناره گرفته بود و شب و روز عبادت میکرد؛ اما خودش هم میفهمید که در این عبادت کردن و نمازخواندن و دعا خواندن ذوقی و حالی که باید داشته باشد ندارد.
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: یکی بود دوتا نبود || عاشقی عقل و جسارت میخواهد
روزی بود، روزگاری بود. در زمان قدیم حاکم یکی از شهرها دختری داشت که خیلی زیبا بود و خواستگاران فراوان داشت. گاهگاه یکی از دوستان حاکم موضوعی را بهانه میکردند و رشته حرف را به عروسی و ازدواج میکشیدند و از کسی نام میبردند که جوان شایستهای است و چنین است و چنان است...
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: علاج گدایی || تکدی گری نشانه کمبود در جامعه است
روزی بود، روزگاری بود. یک مرد گدا بود که اسمش گدا علی بود و به گدایی عادت کرده بود و هیچوقت تن به کار نمیداد. چرا گدایی میکرد؟ این هم خودش سؤالی است.
بخوانید -
۱۶ خرداد
قصههای شیخ عطار: خداپرست || جبرئیل و مرد بتپرست
روزی بود و روزگاری بود. یک شب نصف شب جبرئیل که فرشتۀ پیغامرسان خداست، شنید که خداوند میگوید: «بلی ای بندۀ من» و به صدای دعا و عبادت یکی از بندگانش جواب میدهد.
بخوانید