در ميان جنگل زيبايي، شهري بود به نام شهر خرگوشها كه ساكنانش همگي خرگوش بودند. در گوشهای از اين شهر، آقا خرگوشه و زن و بچهاش در خانهی قشنگي زندگي میکردند. آنها يك مزرعه داشتند كه در آن هويج و كلم و كاهو پرورش میدادند.
بخوانیدMasonry Layout
قصه کودکانه توپ تیغ تیغی
موکی، میمون کوچولویی بود. توی جنگل راه میرفت که چشمش به یک توپ عجیب افتاد. یک توپ که روی آن پُر از خارهای تیز بود. موکی به توپ خاردار دست زد. خارها به دستش فرورفتند.
بخوانیدقصهی کودکانه توپ قرمز
مشکی یک مورچهی سیاه مهربان بود. او با مورچهی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی میخواست به جشن تولد سرخک برود اما نمیدانست چه هدیهای برای او ببرد.
بخوانیدقصه ی موش و گربه(داستانک)
يك روز موش و گربه باهم مسابقهی دو گذاشتند. دويدند و دويدند و موش از گربه جلو افتاد. گربهی ازخودراضی سعي كرد از موش جلو بيفتد.
بخوانیدقصهی کودکانه موش كوچولو و مادرش
كي بود يكي نبود. موش كوچولو توي لونه پيش مادرش نشسته بود. مادرش داشت تندتند بافتني میبافت.
بخوانیدقصه آموزنده مهمون، یکی دو روزه!
در زمانهای قديم، مردي به نام عبدالله در شهر بزرگي زندگي میکرد. او دوستي داشت كه در شهر دوري ساكن بود و بهوسیلهی نامه باهم ارتباط داشتند.
بخوانیدقصه کودکانه مادر پادشاه و نمک
روزی روزگاری در سرزمینی دور، پادشاهی زندگی میکرد که مادر پیر و مهربانی داشت.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده توپ علي كوچولو
علي كوچولو يه توپ رنگارنگ داشت. توپش را خيلي دوست داشت. هرروز عصر بهانه میگرفت و میخواست بره تو كوچه بازي كنه، ولي مادرش اجازه نمیداد
بخوانیدقصهی کودکانه گرگ و چوپان و سگ باوفا
در روستای آباد و خوش آب و هوایی، مرد جوانی زندگی میکرد که کارش چوپانی بود. او هرروز صبح زود گوسفندان ِ مردم ده را جمع میکرد و برای چرا به دشت و صحرا میبرد.
بخوانیدداستان کودکانه دُم طاووس
طاووس زيبا در جنگل سبز زندگي میکرد. او بال و پر و دم بسيار زيبايي داشت. روي پرهايش نقطههای بزرگي مثل چشمهای درشت به نظر میرسید. رنگ سبز و آبي پرها، چشم همهی حيوانات را خيره میکرد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر