توی یه روستا مردی زندگی میکرد به اسم صادق که مردم صداش میکردند عمو صادق. عمو صادق گاو شیرده قشنگی داشت.
بخوانیدMasonry Layout
قصه کودکانه «قصهی توپ و زرّافه»
در جنگلی سبز و خرم، یک زمینبازی بود که بچههای حیوانات در آن باهم توپبازی میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه «حلاج گرگ» ( داستان یک ضرب المثل)
اگر کسی دنبال کار و معاملهای برود و سودی نبرد میگویند فلانی حلاج گرگ بوده!
بخوانیدقصه کودکانه «همسایههای خوب»
توی یک جنگل سرسبز و قشنگ، حیوانات زیادی زندگی میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه «مرد فقیر»
در روزگاران قدیم مرد فقیری زندگی میکرد که تمام داراییاش یکدست لباسی بود که به تن داشت و کیسهای برای گدایی.
بخوانیدقصه کودکانه «خالهبازی»
ندا و نگین دوتا خواهر کوچولوی مهربان هستند. آنها همیشه باهم بازی میکنند.
بخوانیدقصه کودکانه «ملخ طلایی»
روزی روزگاری در سرزمین ما، مرد باایمان و خوشاخلاقی زندگی میکرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
بخوانیدقصه کودکانه «نینی تنبل»
نینی و مامان میخواستن باهم برن خونهی مامانبزرگ. مامان، نینی رو بغل کرده بود ولی نینی دوست داشت خودش راه بره.
بخوانیدقصه کودکانه «راز شادی»
سالها پیش در جایی دور، دهکدهای بود. مردم این دهکده از صبح تا شب کار میکردند. هر یک از آنها سعی میکرد تا برای خودش خانهای داشته باشد و غذایی تهیه کند.
بخوانیدقصه کودکانه «قارقارک و پرپری»
توی یک مزرعه تعداد زیادی شترمرغ زندگی میکردند. صاحب مزرعه از شترمرغها نگهداری میکرد تا بزرگ شوند و تخم بگذارند.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر