یک روزی بود و یک روزگاری. گفتهاند که یک روز نزدیک ظهر حضرت سلیمان پیغمبر در بارگاه خود در بیتالمقدس نشسته بود که مردی سراسیمه وارد شد و از قیافهاش آثار ترس و وحشت نمودار بود.
بخوانیدMasonry Layout
قصه آموزنده: ریش نجاتبخش || قصههای مثنوی مولوی
یکشب سلطان محمود لباس کارگری پوشید و تکوتنها در شهر غزنین به گردش شبانه مشغول شد. شب زمستان بود و شهر خلوت بود و درها بسته بود و در کوچهها گاهگاه سگی یا گدایی یا رهگذری دیده میشد
بخوانیدقصه آموزنده: خر برفت و خر برفت || قصههای مثنوی مولوی
یک روزی بود و روزگاری. یک درویش صوفی بود و یک خر داشت که بر آن سوار میشد و از این آبادی به آن آبادی سفر میکرد. روزها مشغول گردش بود و شبها هم اگر به خانقاه و خراباتی میرسید در آنجا با درویشها به سر میبرد
بخوانیدقصه صوتی تصویری کودکانه: عمو نوروز || آمدن سال نو
قصه صوتی_تصویری: عمو نوروز
بخوانیدقصه صوتی_تصویری: فردریک، موش شاعر || فلسفله برای کودکان
قصه صوتی: فردریک، موش شاعر
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: کریسمس مخصوص پاپا پانوف
قصه کارتونی کودکانه: کریسمس مخصوص پاپا پانوف
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: کتاب زمرد
قصه کارتونی کودکانه: کتاب زمرد
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: کاکتوس ستاره
قصه کارتونی کودکانه: کاکتوس ستاره
بخوانیدقصه صوتی تصویری کودکانه: وقت خواب خرس
قصه صوتی کودکانه: وقت خواب خرس
بخوانیدقصه آموزنده: دانش و پاداش || قصههای قابوسنامه
یک روزی بود و یک روزگاری. یک روز پیرزنی پرسان پرسان به سراغ بزرگمهر حکیم آمد و در حضور جمعی که آنجا بودند مسئلهای پرسید. بزرگمهر فکری کرد و گفت: «نمیدانم. باید مطالعه کنم و فکر کنم و جواب مسئله را پیدا کنم.»
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر