داستان آموزنده: یک روز شیری به مگسی که روی پایش نشسته بود گفت: تو با این کوچکی و کمزوری چرا زندهای؟ زندگی برای زورمندان خوب است، آنها هر کار دلشان بخواهد میکنند و هرچه بخواهند به دست میآورند!
بخوانیدMasonry Layout
قصههای لافونتن: داستان دو قاطر || بزرگی، رُفت و ریز دارد!
داستان آموزنده: دو تا قاطر از راهی میرفتند. یکی بارش پول نقره و سکه بود و دیگری کاه و یونجه. قاطری که پولها را توی صندوق به پشتش بسته بودند خیلی شوخ و شنگول میخرامید و زنگولهای را که به گردنش بود به صدا درمیآورد
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان قو و آوازش || هنر همیشه ارزشمند است
داستان آموزنده: در باغی یک قو و یک غاز باهم دوست بودند و بیشتر وقت خود را باهم روی چمنها یا توی آب میگذراندند. مردم، قو را به خاطر خوشگلیاش دوست داشتند و غاز را به خاطر گوشت خوشمزهاش.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان گرگ و سگ || ارزش آزادی
داستان آموزنده: گرگی بود که از بس گرسنگی کشیده بود بر تنش جز پوستواستخوان نمانده بود. روزی که در پی چیزی میگشت که بخورد چشمش به سگی افتاد بسیار چاق و فربه.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان گرگ و بره || دیوار حاشا بلند است
قصههای لافونتن نوشته: ژان دو لا فونتن ترجمه: احمد نفیسی داستان گرگ و بره روزی …
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان روباه و لکلک || سزای حقه بازی
داستان آموزنده: روباه و لکلکی باهم دوست و دمساز شدند و گاهگاهی همدیگر را میدیدند و برای هم درد دل میکردند. روزی روباه به لکلک گفت: تو به خانۀ من هنوز پا نگذاشتهای. به این جهت میخواهم از تو دعوت کنم.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان آسیابان، پسرش و خرش
داستان آموزنده: مرد هنرمندی که دنبال دانش و یادگیری بود روزی به دوستش گفت: که تو در این جهان بیش از من تجربه داری و بیش از من از دانش و هنر بهره گرفتهای. خواهش میکنم به من پندی بیاموز.
بخوانیدقصههای لافونتن: قصۀ موش شهری و موش صحرائی
داستان آموزنده: یک روز موش شهری که در شهر زندگی میکرد و لانۀ او زیر خانۀ آدم پولداری بود از موش صحرائی که با او دوستی داشتن خواهش کرد که برای نهار به خانه او بیاید.
بخوانیدقصههای لافونتن: قصه خورجین || عیب خود ببین نه عیب دیگران!
داستان آموزنده: یک روز خدای آسمانها فرمان داد که هرکه نَفَس میکشد، چه دد و دام و چه انسان در بارگاه او حاضر شود و اگر از ریخت و اندازه و شکل صورت خود شکایتی دارد به خداوند بگوید تا آن عیب را از او دور کند!
بخوانیدقصههای لافونتن: قصه دو دزد و یک خر
داستان آموزنده: دو نفر دزد خری را دزدیدند و بر سر قسمت کردن آن باهم درافتادند. یکی گفت: آن را بفروشیم و دیگری میخواست آن را نگاه دارد.
بخوانید