در آغاز، لاشخورها صدایی به صافی صدای قوها داشتند. بااینهمه وقتی صدای شیهۀ اسبها را شنیدند، چنان حسودیشان شد
بخوانیدMasonry Layout
قصههای ازوپ: روباه و لکلک، این به آن در! || به کسی بدی نکنید.
روباهی لکلکی را که از راه دوری رسیده بود، به شام دعوت کرد و از آشی که پخته بود، برای او هم کشید؛
بخوانیدقصههای ازوپ: پُرچانهای روی سرِ بخاری || جایی باش که دوستت دارند
مردی طوطیای خرید و به او اجازه داد تا به هر جای خانه که میخواهد، برود. طوطی که کاملاً دستآموز و رام بود، یک روز روی سر بخاری پرید، همانجا نشست
بخوانیدقصههای ازوپ: حقِ پناه || مشکلات را به فرصت تبدیل کنید!
روزی که داروَش پا به جهان گذاشت، پرستو، خطری که پرندگان را تهدید میکرد به آنها گوشزد کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: کاچی بهتر از هیچی || نقد امروز به از نسیۀ فردا
بلبلی روی شاخۀ درخت بلوطی نشسته بود و طبق عادت خود، نغمهسرایی میکرد. بازی شکاری او را دید...
بخوانیدقصههای ازوپ: پرهای عاریهای || پیشرفت، نتیجۀ هَم افزایی مثبت است
زئوس که تصمیم گرفته بود پادشاهی برای پرندگان انتخاب کند، روزی را مشخص کرد تا در آن روز زیباترین پرنده را به این مقام برگزیند.
بخوانیدقصههای ازوپ: ازآنجا رانده، ازاینجا مانده | با وضع فعلی پیشرفت کن
زاغچهای که از هم نوعان خود کمی بزرگتر بود و به آنها به چشم حقارت نگاه میکرد، پیش کلاغها رفت و اجازه خواست تا با آنها زندگی کند؛
بخوانیدقصههای ازوپ: امید بیهوده || فقط امید داشتن، کافی نیست!
زاغچهای گرسنه روی درخت انجیری فرود آمد؛ اما متوجه شد که انجیرها هنوز نرسیدهاند. زاغچه به انتظار رسیدن انجیرها روی شاخهای نشست.
بخوانیدقصههای ازوپ: زاغچهای که میخواست عقاب باشد || حد خود را بشناس
عقابی از بالای صخرهای بلند به پایین شیرجه رفت و برهای را از میان گله ربود. زاغچهای که شاهد ماجرا بود، حسودیش شد
بخوانیدقصههای ازوپ: عهدشکنی || سزای پیمان شکنی
کلاغی که به دامی گرفتار شده بود، به درگاه آپولون نالید که اگر او را نجات دهد، به نیایش و پرستش او بپردازد؛
بخوانید