Masonry Layout

قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان

قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان 1

همسر مردی زندگی را بدرود گفت و دو بچه به اسامی مانوش و مانوگ از او به‌جا ماندند. مرد برای دومین بار ازدواج کرد. ولی زن دوم وی نسبت به بچه‌های شوهرش بسیار حسود بود و تصمیم گرفت به هر ترتیب که شده آن‌ها را از سر باز کند.

بخوانید

قصه ارمنی عصای معجزه || تا سرنوشت چه نوشته باشد…

قصه-عامیانه-ارمنی-عصای-معجزه

سالیان پیش‌تر از این و شاید قرن‌ها قبل، زن‌وشوهری به سر می‌بردند که از فرط فقر و تنگدستی گدائی می‌کردند. اما زن همه‌روزه به شوهرش شکایت می‌کرد و می‌گفت: تا کی باید فقیر و بیچاره بمانیم؟ من دیگر طاقت ندارم. تو باید بروی و کاری پیدا کنی و پول به دست بیاوری تا بتوانیم نان و لباس تهیه کنیم.

بخوانید

قصه ارمنی روباه بی دم || رخدادهای دنیا با هم ارتباط دارد

قصه-عامیانه-ارمنی--روباه-بی-دم

در قصبه‌ای و در سرزمینی -که خود هر نامی مایل هستید بر آن بگذارید- پیرزنی به سر می‌برد که از مال دنیا تنها بزغاله‌ای داشت. روزی بز خود را دوشید و ظرف شیر را روی زمین گذاشت و خود به جنگل مجاور رفت تا مقداری سوخت جمع کند تا به‌وسیله آن آتش روشن کرده و شیر را بجوشاند.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی مالک و کارگر || چاه مکن بهر کسی

قصه-عامیانه-ارمنی-مالک-و-کارگر

در روزگاران گذشته دو برادر به سر می‌بردند که بیش‌ازحد فقیر بودند. روزی برادر بزرگ‌تر مصمم شد که کاری به‌عنوان پیشخدمت پیدا کند تا بتواند روزی خود را بگذراند. به همین جهت نزد مرد ثروتمندی رفت و گفت که قصد دارد پیشخدمت بشود.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: یک قطره عسل || ریشه جنگ‌های بی‌حاصل

قصه-عامیانه-ارمنی-یک-قطره-عسل

روزی مردی دهاتی به ده مجاور رفت. چوب‌دستی خود را بر دوش نهاده و سگ پاسبان کوچکش هم به دنبالش درحرکت بود. آن مرد وارد دکان ده همسایه شده و به دکان‌دار گفت: روزبه‌خیر همسایه، من قدری عسل می‌خواهم و آیا شما عسل خوب دارید یا خیر؟

بخوانید

قصه کودکانه پیتر پان در سرزمین افسانه‌ای

قصه کودکانه پیتر پان پیتر پن (13)

در دوردست‌ها، منطقه‌ای به نام «سرزمین افسانه‌ای» وجود دارد که خورشید همیشه در آنجا می‌درخشد و آسمانش همواره آبی است. در این سرزمین هیچ‌کس پیر نمی‌شود و قهرمان داستان ما «پیتر پان» به همراه پری بال‌دار کوچکش «تینکِربِل» در آنجا زندگی می‌کند.

بخوانید

قصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو || نهنگ کوچولو گم شده

قصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو (13)

یک روز آریل و فلاندر در زیر دریا دنبال اشیاء قدیمی می‌گشتند. ناگهان فلاندر ایستاد و گفت: «آریل تو صدایی نشنیدی؟» آریل پرسید: «چه صدایی؟» فلاندر به یک موجود خیلی بزرگ که در حال گریه کردن بود اشاره کرد و گفت: «مثل این!»

بخوانید