پیامبر (ص) در جنگی اسیران بسیاری گرفته بود؛ همه دستوپابسته. در میان آنها یکی هم عموی او بود؛ عباس. اسیرانِ دربند، با ناتوانی و سرشکستگی گریه میکردند و مینالیدند؛
بخوانیدMasonry Layout
قصه های شیرین فیه ما فیه: نامهی نانوشتهی مجنون به لیلی
روزی مجنون خواست که نامهای برای لیلی بنویسد. پس قلم را برداشت و در خود فرورفت: «ای لیلی! چهرهی تو همیشه در چشمم جای دارد.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: پشت پردهی شب
شب دراز است برای راز گفتن و خواستن نیاز. چه خلوتی به دست آمده است امشب! بدون دردسر مردم و بی زحمت دوستان و دشمنان. خداوند پردهها را کشیده تا آدمها از دورویی در امان بمانند.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: مهمانی عشق
هرچه مهمانها بیشتر شوند، خانه را بزرگتر میکنند، آرایش بیشتری به کارمی بندند و غذای بیشتری میپزند. به کودک نگاه کن! تا هنگامیکه قد او کوچک است، اندیشهاش نیز که مهمان اوست، بهاندازهی قالب اوست.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: باخت و شناخت
باخت است و شناخت است. در اندرون برخی بخشش و دادگری هست، اما شناخت نیست. در اندرون برخی دیگر شناخت هست، اما باخت نیست.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: انسان، اُسطرلاب خداوند
نشستوبرخاست با پادشاهان خطرناک است. نه ازآنرو که سرت را از دست بدهی که سر، رفتنی است؛ چه امروز، چه فردا. ازاینرو خطرناک است که نفس پادشاهان نیرومند شده است...
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: سخن بهانه است
کسی میگفت: «چرا مولانا سخن نمیگوید؟» مولانا گفت: «خیالِ من این آدم را نزد من آورد. بدون کوچکترین حرفی، خیال، او را بهسوی من کشید. سخن بهانه است.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: گوهر پنهان
اینکه میگویند در نهاد آدمی بدیهایی است که در حیوانهای درنده نیست، نه ازآنروست که آدمی از آنها بدتر است. بدیها و شومیهای آدمی به خاطر گوهر پنهانی است که در اندرونش نهاده شده است.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: بوسهی چراغِ خاموش
شیخی برای دیدار مردی بزرگ، از هندوستان به ایران سفر کرد. پس از طی این راه دراز، به تبریز رسید و به دیدار آن مرد بزرگ شتافت. نرسیده به درِ اتاق او، صدای او را شنید که میگفت: «ای مرد، بازگرد!...
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: میوهی شاخههای لرزان
در زمان عُمر، مردی بود سخت پیر و زمینگیر. آنچنان درمانده که دخترش به او غذا میخوراند و همچون کودکی به او رسیدگی میکرد. روزی عمر به آن دختر گفت: «آفرین بر تو که در این زمانه هیچ فرزندی همچون تو، پرستار و غمخوار پدرش نیست.»
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر