سنجاب خاکستری خبر تازهای برای دوستانش آورده بود. او خبر آمدنِ یک زنبور کوچولو را آورده بود. همه رفتند تا زنبور را ببینند؛ اما زنبور چندان خوشحال نبود...
بخوانیدMasonry Layout
قصه صوتی کودکانه: پنبه های سرد / مریم نشیبا
زمستان شده بود و پدر و مادر علی، آقای لحافدوز را به خانه بردند تا برایشان لحاف بدوزد. علی نگاهش به آسمان افتاد و دید که آسمان هم، مثل پنبههای لحافدوز، پر از پنبه شده است. او دستش را بالا برد تا پنبههای آسمان را بگیرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: بابا کفش دوزک پرکار / با صدای: مریم نشیبا
هر کدوم از حیوانات جنگل مشغول کاری بودند. بابا کفشدوزک هم روی یک درخت بزرگ زندگی میکرد و برای حیوانات کفش میدوخت.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: همکاری / با صدای: مریم نشیبا
یک شب سنگ بزرگی در مسیر رودخانه افتاد و جلوی آب را گرفت. ماهیها، لاکپشتها و قورباغههای دو طرف رودخانه نمیتوانستند همدیگر را ببینند. آنها تصمیم گرفتند تا این مشکل را حل کنند؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: زاغچه و طاووس / همینطوری که هستی زیباتری !
روزی روزگاری در یک باغ بزرگ و قشنگ یک زاغ کوچولویی زندگی میکرد که دوست داشت زیباترین پرندهی دنیا باشه و حتی از طاووس هم قشنگتر باشه.
بخوانید2 قصه صوتی کودکانه قدیمی: موش کوچولو / پیتر و گرگ
1- موش کوچولو دوست نداشت موش باشد... 2- پیتر کوچولو دوست داشت به شکار گرگ بره. اما بزرگترها اجازه نمی دادند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: خرس کوچولو بزرگ شده / با صدای: مریم نشیبا
خرس کوچولو حالا بزرگ شده، اما اصلاً از مادرش جدا نمیشه. او باید راههای جنگل رو یاد بگیره تا برای خودش غذا پیدا کنه، اما دوست نداره جایی بره...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پرستو کوچولو کجا رفت؟ / با صدای: مریم نشیبا
جیکجیکی با پرستو دوست شده بود. جیکجیکی دلش میخواست هر روز پرستوی مهربان را ببیند. روزها گذشت و گذشت و پاییز از راه رسید...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مار کوچولو / با صدای: مریم نشیبا
مار کوچولو که تازه از تخم بیرون آمده بود، درختی دید که رویش کبوتری نشسته بود. کبوتر با لبخند به او سلام و خوشامد گفت. مار از او پرسید: «تو کی هستی؟»
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: راپانزل گیسوکمند (راپونزل) / زیبا باش و پاک زندگی کن!
روزی روزگاری درزمانی که احتمالاً دور از تصور شماست، جادوگرانی در این دنیا زندگی میکردند. یکی از آنها پیرزن جادوگری بود که نامش «گوتل» بود. او باغچهای داشت که به آن خیلی افتخار میکرد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر