در روزگاران قدیم، پیرزنی بود، سه تا دختر داشت، آنها هر سه ازدواج کرده، به خانه شوهر رفته بودند، روزی پیرزن از کار دوك ریسی خسته شده بود و از تنهایی نیز حوصله اش سر رفته بود،
بخوانیدClassic Layout
کتاب داستان کودکانه حلقه فولادی، نوشته پائوستوفسکی
بابا کوزما با نوه اش واریوشا در دهکده موخوویه در جوار جنگل زندگی میکرد. زمستان آن سال خیلی سرد بود، باد های تند میوزید و برق فراوان باریده بود. در تمام زمستان حتی یک بار هوا گرم نشده و آب برف از بام های تخته ای نچكیده بود.
بخوانیدقصه کودکانه شنل قرمزی، دختر کلاه قرمزی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود . در روزگاران قدیم دختر کوچکی بود که همیشه یک شنل قرمز مخمل می پوشید . این هدیه مادر بزرگش بود . هرجا که می رفت همه او را به هم نشون می دادند که: نگاه کنید اون شنل قرمزیه که داره میره.
بخوانیدقصه کودکانه: لچک قرمزی || روایت ایرانی شنل قرمزی به قلم صادق هدایت
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود . يك دختر بچه دهاتی بود مثل يك دسته گل که عزیز دردانه مادرش بود . مادر بزرگش او را از تخم چشمش بیشتر دوست می داشت ، و برای او يك لچك قرمز درست کرده بود که خوشگلی او را هزار برابر کرده بود.
بخوانیدداستان کوتاه: غول غرق شده / داستانی ازجیمز گراهام بالارد
داستان کوتاه غول غرق شده The Drowned Giant آشنایی با نویسنده: جیمز گراهام بالارد J.G. Ballard (١۵ نوامبر ١٩٣٠ – ١٩ آوریل ٢٠٠٩) رمان و داستان کوتاه نویس انگلیسی، و یکی از چهره های برجسته ی جنبش موج نو در ژانر علمی تخیلی است . شناخته شده ترین کتاب های وی …
بخوانیدداستان کوتاه: هفت خاج رستم / یارعلی پورمقدم
نرد با خامدست میبازی یا ایمون اضافه داری که باز مثل دیشب همین مجال، هی ادبوس ادبوس میکنی؟
بخوانیدداستان کوتاه: حاج بارکالله / میهن بهرامی
آوای شیپور طنینی سرد و شکافنده داشت مثل ضربهی شمشیر، که فضا و فاصله و دیوار را میشکافت و مثل دَمی سرد، دلواپسی میآورد.
بخوانیدداستان کوتاه: جشن فرخنده / جلال آل احمد
ظهر که از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو میگرفت، سلامم توی دهانم بود که باز خورده فرمایشات شروع شد
بخوانیدداستان کوتاه «گیلهمرد» / بزرگ علوی
باران هنگامه کرده بود. باد چنگ مىانداخت و مىخواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صداى شیون زنى که زجر مىکشید، مىآمد. غرش باد آوازهاى خاموشى را افسار گسیخته کرده بود.
بخوانیدداستان کوتاه: گدا / غلامحسین ساعدی
یه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعهی آخر انگار به دلم برات شده بود که کارها خراب میشود اما بازم نصفههای شب با یه ماشین قراضه راه افتادم
بخوانید