سوگند به «انجیر» و سوگند به «زیتون» سوگند به این هردو درخت پربار
بخوانید
مدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 950
سوگند به «انجیر» و سوگند به «زیتون» سوگند به این هردو درخت پربار
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 1,582
در زمانهای خیلی قدیم، پیش از آنکه پیامبر اسلام متولد شود، در سرزمین عربستان اقوام و قبایل فراوانی زندگی میکردند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 3,160
شب عید تمام شده اما هنوز خیلی از بچهها کفش و لباس نو نخریدند. چون باباشون پول نداشته! وقتش نیست به دوستامون کمک کنیم؟
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 1,856
من دیگه چه طور میتوانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلاً دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشتهاند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 1,196
خانم نزهت الدوله گرچه تابهحال سه تا شوهر کرده و شش بار زاییده و دوتا از دخترهایش هم به خانه داماد فرستادهشدهاند و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شده است، بازهم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خود آدم است
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 3,163
دود همه حیاط را گرفته بود و جنجال و بیابرو بیش از همهسال بود. زنها ناهارشان را سرپا خورده بودند و هرچه کرده بودند، نتوانسته بودند بچهها را بخوابانند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 1,206
شب روضه هفتگیمان بود؛ و من تا پشتبام خانه را آبوجارو کردم و رخت خوابها را انداختم، هوا تاریک شده بود؛
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 3,940
بیش از سه روز نتوانستند امامزاده قاسم بمانند. هاجر صبح روز چهارم، دوباره بغچه خود را بست و گیوه نوی را که وقتی میخواستند به این ییلاق سهروزه بیایند...
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 3,411
خوب من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلیام بود که طلاقم داده بود
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 1,868
ننهجون شما هیچ کدوم یادتون نمیآدش. منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شیر گرفته بودم و رقیه رو آبستن بودم ...
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر