Classic Layout

قصه کودکانه و آموزنده: قضاوت روباه || مار بدجنس و مرد دهقان 1

قصه کودکانه و آموزنده: قضاوت روباه || مار بدجنس و مرد دهقان

داستان کودک: روزی کشاورز پیری از وسط جنگلی می‌گذشت. چشمش به ماری افتاد. مار زیرِ تنۀ درختی سنگین و بزرگ گیر کرده بود. هر چه سعی می‌کرد، نمی‌توانست خودش را از آن زیر بیرون بکشد. مار تا کشاورز را دید با التماس گفت: «رحم کن و مرا از این وضع نجات بده...

بخوانید
قصه-کودکانه-و-آموزنده-ستاره-کوچولوی-خاکستری

قصه کودکانه و آموزنده: ستاره کوچولوی خاکستری || وزغ زشت

داستان کودک: یکی بود یکی نبود. در زمان‌های دور وزغی بود زشت و بدترکیب که تمام بدنش را زگیل‌های درشتی پوشانده بود. خوشبختانه او نمی‌دانست که بسیار زشت است. حتی نمی‌دانست وزغ است. چون هنوز بچه بود و کسی او را به نامش صدا نکرده بود.

بخوانید
قصه-کودکانه-و-آموزنده-خرگوش-کوچولو

قصه کودکانه و آموزنده: خرگوش کوچولو || چه زود بزرگ شدی!

داستان کودک: یکی بود یکی نبود. یک خرگوش کوچولو بود. او دوستی داشت به نام کفچه ماهی. خرگوش کوچولو در جنگل زندگی می‌کرد و کفچه ماهی در برکه. آن‌ها وقتی همدیگر را می‌دیدند شاد می‌شدند...

بخوانید
قصه-کودکانه-مادربزرگ-جادو-می-کند

داستان خواب کودکان: مادربزرگ جادو می‌کند

داستان کودک: سوزی، مادربزرگش را خیلی دوست داشت. هرروز، وقتی‌که از مدرسه به خانه برمی‌گشت، مادربزرگ کنار آتش نشسته بود و بافتنی می‌بافت. او آن‌قدر سریع می‌بافت که گاهی به نظر می‌رسید میل‌های بافتنی، زیر نور آتش، جرقه می‌زنند.

بخوانید
قصه-کودکانه-شنل-قرمزی

داستان خواب کودکان: شنل قرمزی

داستان کودک: روزی روزگاری، دختری بود که مادربزرگش به او یک شِنِلِ زیبایِ قرمز داده بود. دختر کوچولو این شنل را خیلی دوست داشت. آن‌قدر این شنل را دوست داشت که هیچ‌وقت دلش نمی‌خواست آن را از تنش دربیاورد.

بخوانید
قصه-کودکانه-پادشاه-شکمو

داستان خواب کودکان: پادشاه شکمو || به فکر فقرا باشیم!

داستان کودک: سال‌ها پیش، در یک سرزمین بسیار دور، پادشاهی زندگی می‌کرد که خیلی شکمو بود. پادشاه، آن‌قدر که غذا خوردن را دوست داشت، هیچ‌چیز را دوست نداشت. او هیچ‌وقت از خوردن، سیر نمی‌شد.

بخوانید
قصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست! 2

قصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست!

قصه کودک: طوفان شدیدی در جنگل می‌وزید. باد، با قدرت، برگ درختان را به زمین می‌ریخت و حتی درخت بلندی را نیز شکسته بود باوجوداین، پرندگان و حشرات، صبورانه به کار خود مشغول بودند.

بخوانید