Classic Layout

قصه-شب-کودکانه-درخت-اسرارآمیز

داستان کودکانه دلهره‌آور: درخت اسرارآمیز || قصه شب برای کودکان

داستان ترسناک کودک: وقتی‌که تامی چشم‌هایش را به‌آرامی باز کرد و از پنجره‌ی اتاق‌خوابش به بیرون نگاه کرد، دید یک درخت بلوط بسیار بزرگ در آنجا سبز شده که قبلاً آنجا نبود. چون اگر این درخت قبلاً آنجا بود، تامی آن را دیده بود

بخوانید
قصه-شب-کودکانه-سفیدبرفی

قصه مصوّر کودکانه: سفیدبرفی || قصه شب برای کودکان

داستان شب کودک: در یک زمستان سرد، یک ملکه‌ی جوان، پنجره را باز کرده بود و کنار آن مشغول دوخت و دوز شد. وقتی سرش را بلند کرد تا برف را تماشا کند، ناگهان سوزن به انگشتش فرورفت و سه قطره خون، روی زمینِ پوشیده از برف چکید.

بخوانید
داستان کودکانه: زنبوری که خط‌های بیشتری می‌خواست || قصه شب 1

داستان کودکانه: زنبوری که خط‌های بیشتری می‌خواست || قصه شب

داستان کودک: بِرتی، زنبورعسل جوان و مغروری بود. هرروز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شد، قطره‌ی شبنمی را پیدا می‌کرد تا خودش را در آن ببیند و از خودش تعریف کند. چیزی که خیلی باعث غرور او می‌شد، نوارهای سیاه روی بدنش بود.

بخوانید
داستان-کودکانه-قلعه‌ای-در-آن‌سوی-ابرها

داستان کودکانه: قلعه‌ای در آن‌سوی ابرها

داستان کودک: روزی روزگاری، در دهکده‌ای که در دامنه‌ی کوهستان قرار داشت، خانواده‌ای زندگی می‌کرد. روی قله‌ی کوه، قلعه‌ای به رنگ خاکستری و از جنس گرانیت قرار داشت. این قلعه همیشه زیر پوششی از ابر بود و به همین علت اسم آن را «قلعه‌ای در آن‌سوی ابرها» گذاشته بودند.

بخوانید
قصه-کودکانه-خرس-قهوه‌ای-و-سرزمین-یخی

داستان کودکانه: خرس قهوه‌ای و سرزمین یخی

داستان کودک: روزی روزگاری، پادشاهی بود که در یک سرزمین دوردست، فرمان روایی می‌کرد. آن سرزمین، سرزمینی آفتابی، با جنگل‌های پردرخت و دشت‌های سرسبز بود که چشمه‌های آب در میان آن‌ها زیر نور خورشید می‌درخشید.

بخوانید