Classic Layout

قصه-های-لافونتن-داستان-اسب-و-گرگ

قصه‌های لافونتِن: داستان اسب و گرگ || گول نزن! گول نخور!

قصه آموزنده: چون زمستان پایان یافت و بهار آمد و درختان سبز شدند و پونه‌ها گل کردند گرگی که تمام زمستان در لانه مانده بود و خیلی گرسنه شده بود در جستجوی خوراکی از خانه بیرون آمد و به هر سو می‌گشت.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-قورباغه‌هایی-که-یک-شاه-می‌خواستند

قصه‌های لافونتن: قورباغه‌هایی که یک شاه می‌خواستند || عاقبت حق نشناسی

داستان آموزنده: در یک آبگیری دسته‌ای از قورباغه‌ها زندگی می‌کردند و به آزادی، هر کار دلشان می‌خواست می‌کردند. روزی به فکر افتادند که از خدا بخواهند پادشاهی برای آن‌ها بفرستد

بخوانید
قصه-های-لافونتن-قصه-خرگوش-و-غوک‌ها

قصه‌های لافونتن: قصه خرگوش و غوک‌ها || شجاعت ساختگی خوب نیست!

داستان آموزنده: خرگوشی در لانه‌اش سر به‌زانو نهاده بود و فکر می‌کرد. گفته می‌شود که این حیوان از قدیم همیشه در حال ترس و غصه زندگی می‌کند. خرگوش فکر می‌کرد که ترسِ همیشگی خیلی بد است.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-پیرمرد-دهقان-و-فرزندانش

قصه‌های لافونتن: داستان پیرمرد دهقان و فرزندانش || کار، گنج است!

داستان آموزنده: کشاورز پیری بود که سال‌ها درروی زمین و باغ خودش زحمت کشیده و با درآمد آن، از زن و دو پسر خود نگاهداری می‌کرد. یک روز پیرمرد بیمار شد و چون دید جز باغ و زمین مالی ندارد که برای بازماندگان خود بگذارد

بخوانید