بیچاره آقای ترسو از همهچیز و همهکس میترسید. هر صدای کوچکی که میشنید، از ترس مثل بید به خودش میلرزید.پس نباید تعجب کنید اگر به شما بگویم که آقای ترسو در وسط یک جنگل زندگی میکرد. این جنگل آنقدر دور بود که کمتر کسی پایش به آنجا میرسید.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان کودکانه: آدمبرفی و مترسک || به یکدیگر کمک کنیم
همهجا پر از برف بود. در یک مزرعه، یک مترسک و یک آدمبرفی کنار هم نشسته بودند. آدمبرفی یک کلاه و شالگردن قرمز، یک جفت دست بلند چوبی، دوتا چشم سیاه زغالی، یک بینی هویجی و سه تا دگمهی فندقی داشت. مترسک هم لباسهایی کهنه به تن داشت.
بخوانیدداستان انگیزشی کودکان ناتوان: تیبی تلاش میکند! || معلولیت و تلاش
این پرنده که میبینید، «تیبی» پرستوی داستان ماست که روی درخت زندگی میکند. بیشتر پرستوهایی که روی درختها زندگی میکنند، هم خیلی سریع و هم خیلی بالا پرواز میکنند.
بخوانیدداستان آموزنده کودکان: سطل آشغال فضایی || شهر ما، خانۀ ما
روی کره زمین به این بزرگی، یک شهر کوچک بود که مثل همهی شهرها همهچیز داشت: خیابانهای شلوغ و پر از ماشین، مغازههای فراوان، پارک و شهربازی برای بچهها و یک عالمه آدم.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش
بچهها! زنبورهای عسل بهطور دستهجمعی در کندو زندگی میکنند. زنبورهای عسل سه دسته هستند: ۱- ملکه ۲- زنبورهای کارگر ۳-زنبورهای نر ملکه بزرگترین زنبور کندو است و عمر او ۵ تا ۶ سال است. زنبورهای کارگر کارشان رساندن غذا و نگهبانی از کندوست. زنبورهای نر هم تنبلترین زنبورها هستند.
بخوانید