یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. مورچهای بود، مورچهی پرکاری بود. مورچه از صبح تا شب کار میکرد. توی لانه دانه انبار میکرد.
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه روستایی: آدمک برفی / خواسته های ما باید بر اساس نیاز واقعی باشد
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. کنار یک دهکدهی کوچک تپهای بود. یک روز سرد زمستانی چند پسر کوچولو بالای آن تپه یک آدمک برفی کوچک درست کردند.
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: خانه آباد کن، دل شاد کن / قدر نعمت ها را بدانیم
برگ گل قصه میگفت. قصهی کی را؟ قصهی دختر یکی یکدانه را میگفت: پیرزنی بود که یک دختر داشت؛ پیرزن تمیز و مرتب بود؛ اما دختر سربههوا بود، دل به کار نمیداد و هیچ کاری را به آخر نمیرساند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: هدیه تولد بابا سنجاب + متن فارسی قصه / به جای قهر کردن، دوست باشیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 62#
موش موشی و بچه خرس و جوجه اردک و سمورک یک روز صبح، خوشحال و خندان رفتند دم در خانهی سنجاب کوچولو تا باهاش بازی کنند. ولی سنجاب کوچولو که خیلی ناراحت و بیحوصله به نظر میرسید
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: لاکی کوچولو و خانهی نقلیاش + متن فارسی قصه / آفرینش تمام موجودات دلیلی دارد / قصهگو: خاله مریم نشیبا 61#
روزی روزگاری توی یه جنگل خیلی بزرگ و سرسبز، یه بچه لاکپشت کوچولو با مامان و باباش زندگی میکرد. بچه لاکپشت کنجکاو و بازیگوش قصهی ما اسمش لاکی کوچولو بود.
بخوانید