یکی بود، یکی نبود. دختر یتیم و فقیری بود به نام «ماری». یک روز، ماری کوچولو نزد خانمی رفت به اسم خانم ژاکی و به او گفت: «من خیلی فقیرم. اگر ممکن است، به من کاری بدهید.»
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه قدیمی: فیل ماجراجو / دیگران را اذیت نکنیم
سالها پیش، فیلِ بدجنس و حیلهگری در جنگلی زندگی میکرد. این فیلِ ماجراجو نامش «ترانکی» بود و هرروز صبح زود، وقتی از خواب برمیخاست، با خود فکر میکرد که امروز چه حقههای جدیدی به کار ببرد تا حیواناتِ جنگل را ناراحت کند.
بخوانیدداستان کودکانه: گرومیمی، شیر کوچولو / فرار از سیرک
گرومیمی کیست؟ گرومیمی یک شیر کوچولوست… یک شیرِ کوچولوی خیلی بدبخت که دائم شلاقی بالای سرش میچرخد و روی گردهاش پایین میآید.
بخوانیدداستان کودکانه قدیمی: دختر شبدر / شاهزادهی مهربان
زیر گنبد کبود، زنِ خوب مهربانی بود که در یک خانهی کوچک و قشنگ، کنارِ مزرعهی سبز و خرمی از شبدر زندگی میکرد. شبدرهای این مزرعه آنقدر خوشبو، سبز و تازه بودند که انسان دلش میخواست آنها را بچیند.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: فرار بچه شیرها / حیوانات مهربان جنگل
امروز در سیرک اتفاق غمانگیزی افتاد: دو بچهشیر کوچولو از سیرک فرار کردند. مارچلینو، دلقک سیرک، بسیار ناراحت بود و با خود میگفت: «فوراً باید برای پیدا کردن بچهشیرها راه افتاد.»
بخوانید