داستان نوجوانان

قصه‌ قبل از خواب: ملکه‌ برفی / به روایت هانس کریستیان اندرسن

قصه-پیش-از-خواب-ملکه-برفی-کاور

یکی بود یکی نبود. روزی از روزها شیطان آینه‌ای ساخت که در دنیا هر چیز زیبا را زشت و وحشتناک نشان می‌داد. زیباترین منظره‌ها در این آینه به شکل بیابان‌های خشک و سوزان دیده می‌شدند و قشنگ‌ترین صورت‌ها به زشت‌ترین و ترسناک‌ترین چهره‌ها تبدیل می‌شدند.

بخوانید

قصه‌ قبل از خواب: شاهزاده خانم قورباغه / برگرفته از ادبیات شفاهی روسیه

قصه-قبل-از-خواب-شاهزاده-خانم-قورباغه-کاور

روزی روزگاری پادشاهی زندگی می‌کرد که سه پسر داشت. روزی به آن‌ها گفت: «پسران من، وقت ازدواج شما فرا رسیده است. برای هر یک از شما تیر و کمانی آورده‌ام. تیر و کمان خود را بردارید و هر یک تیری به سویی رها کنید.

بخوانید

قصه ایرانی: آبادی بی خرگوش / دروغ گفتن عاقبت خوبی ندارد

قصه-شیرین-ایرانی-آبادی-بی-خرگوش

در زمان‌های قدیم زیارتگاهی بود که مردم بسیار به آن معتقد بودند و همیشه برای ادای نذر و زیارت به آنجا می‌رفتند. زیارت کنندگان برای رسیدن به آن زیارتگاه باید از رودخانه‌ای پر آب می‌گذشتند و گاهی آب رودخانه بسیار بالا می‌آمد

بخوانید

قصه‌ قبل از خواب: علی‌بابا و چهل دزد / بر اساس قصه‌های هزار و یک‌ شب

قصه-قبل-از-خواب-علی‌بابا-و-چهل-دزد

یکی بود یکی نبود. در زمان‌های قدیم نزدیک یکی از شهرهای ایران‌زمین هیزم‌شکن فقیری زندگی می‌کرد به نام علی‌بابا. او روزها برای جمع‌کردن هیزم به جنگل می‌رفت و از فروش آن‌ها زندگی سختی را می‌گذراند. یکی از این روزها که سرگرم جمع‌کردن هیزم بود، صدای سم اسب‌هایی را شنید که نزدیک می‌شدند

بخوانید

قصه ایرانی: تا به نفع تو بود زر بود؟ / معیارهای دوگانه در قضاوت

قصه-شیرین-ایرانی-تا-به-نفع-تو-بود-زر-بود؟

روزی روزگاری در شهری کوچک یک قاضی خسیس و طمع‌کار زندگی می‌کرد. مرد قاضی پسری داشت بسیار شرور و مردم‌آزار که کسی از دست کارهای او در امان نبود. روزی پسر قاضی همین‌طور که در کوچه قدم می‌زد، دید که گربه‌ی همسایه روی دیوار و در آفتاب لم داده و خوابیده است.

بخوانید

قصه ایرانی: از خودش دیوانه‌تر ندیده بود

قصه ایرانی: از خودش دیوانه‌تر ندیده بود 1

در زمان‌های قدیم مردی دیوانه و مردم‌آزار زندگی می‌کرد، هیچ‌کس از کارهای او آسایش نداشت و او برای همه دردسر درست می‌کرد. مرد دیوانه هر جایی که می‌رفت کسی پا به آنجا نمی‌گذاشت و از ترس او، همه از آنجا فرار می‌کردند. روزی از روزها مرد دیوانه به حمام رفت.

بخوانید

داستان شنل قرمزی / عاقبت گرگ بد گنده

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-شنل-قرمزی-red-riding-hood

روزی روزگاری در دهکده‌ای نزدیک جنگل، دختر خوب و بانمکی زندگی می‌کرد که همه دوستش داشتند. مخصوصاً مادربزرگ پیر او. روزی از روزها، مادربزرگ برای نوه‌ی کوچکش یک شنل مخمل قرمز دوخت. شنل به تن دختر کوچولو خیلی قشنگ بود

بخوانید