رمان «کُره» یا Sphere نوشته مایکل کرایتون نویسنده آمریکایی یک رمان علمی تخیلی در مورد کشف یک سفینه فضایی ناشناخته در اعماق اقیانوس است. این سفینه 300 سال در زیر اقیانوس پنهان بوده است. با کشف این سفینه، دانشمندان برای کشف اسرار آن به اعماق اقیانوس می روند.درون این سفینه یک شیئ بیگانه به شکل «کره» یا توپ کشف میشود که نیروی عظیم و اسرارآمیزی در آن نهفته است.
بخوانیدرمان
رمان ترسناک «وحشت در اردوگاه مارمالاد» نوشته آر. ال. استاين – متن کامل
داستانی ترسناک از آر ال استاین نویسنده محبوب کتابهای ترسناک برای نوجوانان
بخوانیددلقک و هیولا: گزیده فصل اول رمان «دلقک و هیولا» نوشته پیتر اَکروید، نویسنده انگلیسی
ششم آوريل ۱۸۸۱ زنی را در چهاردیواری زندان کَمبروِل به دار آویختند. طبق معمول، مراسم میبایست ساعت هشت صبح برگزار میشد. آفتاب که برآمد، بانگ نیایش سایر زندانیها بلند شد.
بخوانیدیک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ: جملات آغازین رمانی از الکساندر سولژنیتسین نویسنده روس
وقت بیدارباش بود؛ مثل همیشه، ساعت پنج صبح، چکشی را بر باریکهای از آهن که بیرون ساختمان فرماندهی اردوگاه آویزان بود، میکوبیدند. طنین پیاپی زنگ از ورای جام پنجرهها که دو بندانگشت یخ روی آنها را پوشانده بود، بهزحمت شنیده میشد
بخوانیدلولیتا: جملات آغازین فصل اول رمان لولیتا نوشته ولادیمیر ناباکوف
لولیتا، چراغ زندگی من، آتش اندام ... من. گناه من، روح من. لو، لی، تا: نوک زبان در سفری سهگامی از کام دهان به سمت پایین میآید و در گام سومش به پشت دندان ضربه میزند: لو. لی. تا.
بخوانیدمَسخ: جملات آغازین رمان کوتاه مسخ نوشته فرانتس کافکا نویسنده چِک
یک روز صبح، همینکه گره گوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهٔ تمامعیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش، مانند زره، سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای گنبد مانندی دارد
بخوانیدسووَشون: جملات آغازین فصل اول رمان سووَشون نوشته سیمین دانشور
آن روز، روز عقدکنان دختر حاکم بود. نانواها باهم شور کرده بودند و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آنوقت هیچکس ندیده بود. مهمانها دستهدسته به اتاق عقدکنان میآمدند و نان را تماشا میکردند.
بخوانیدزوربای یونانی: جملات آغازین فصل اول رمان زوربای یونانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس نویسنده یونانی
من نخستین بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به «کرِت» به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران میبارید. باد خشک و گرمی بهشدت میوزید و شتک امواج تا به آن قهوهخانه کوچک میرسید.
بخوانیدداغ ننگ: جملات آغازین رمان داغ ننگ نوشته ناتانیل هاثورن نویسنده آمریکایی
گروهی از مردان که ریش داشتند با لباسهای تیره وغم انگیز و کلاههای نوک تیز خاکستری رنگ، با جمعی از زنان درهم آمیخته بودند. بعضی از زنان روسری بر سر داشتند و برخی سربرهنه بودند.
بخوانیدمینوتوس مشاور نرون: جملات آغازین رمان مینوتوس مشاور نرون نوشته میکا والتاری نویسنده فنلاندی
من هفتساله بودم که باربوس جان مرا نجات داد. باربوس، همان ناقلای کهنه سرباز. خوب به یاد میآورم که چه گونه پرستار پیر خود سوفرونیا را فریب دادم و واداشتم که بگذارد من به کرانه رود اورونتس بروم.
بخوانید