یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود . يك دختر بچه دهاتی بود مثل يك دسته گل که عزیز دردانه مادرش بود . مادر بزرگش او را از تخم چشمش بیشتر دوست می داشت ، و برای او يك لچك قرمز درست کرده بود که خوشگلی او را هزار برابر کرده بود.
بخوانیدداستان کوتاه: غول غرق شده / داستانی ازجیمز گراهام بالارد
داستان کوتاه غول غرق شده The Drowned Giant آشنایی با نویسنده: جیمز گراهام بالارد J.G. Ballard (١۵ نوامبر ١٩٣٠ – ١٩ آوریل ٢٠٠٩) رمان و داستان کوتاه نویس انگلیسی، و یکی از چهره های برجسته ی جنبش موج نو در ژانر علمی تخیلی است . شناخته شده ترین کتاب های وی …
بخوانیدداستان کوتاه: هفت خاج رستم / یارعلی پورمقدم
نرد با خامدست میبازی یا ایمون اضافه داری که باز مثل دیشب همین مجال، هی ادبوس ادبوس میکنی؟
بخوانیدداستان کوتاه: حاج بارکالله / میهن بهرامی
آوای شیپور طنینی سرد و شکافنده داشت مثل ضربهی شمشیر، که فضا و فاصله و دیوار را میشکافت و مثل دَمی سرد، دلواپسی میآورد.
بخوانیدداستان کوتاه: جشن فرخنده / جلال آل احمد
ظهر که از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو میگرفت، سلامم توی دهانم بود که باز خورده فرمایشات شروع شد
بخوانید