یه روز که از خواب پا شدم از رختخواب جدا شدم اُفتاد بَرام یه اتفاق وقتی بودم توی اُتاق
بخوانیدچرا فعالیت سایت کمتر شده؟
ز مهر امسال خدا کمک کرد و «معلم» شدم. صبح ها تا ظهر مدرسه هستم و ظهر که میام، خسته ام. چون ماه اول خدمتم هست، فکرم درگیر کار و مدرسه و دانش آموزهاست.
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: نسیم دختر باد / شعرهای مذهبی برای کودکان
در غرش رعد در نالهی باد در گریهی ابر بر دشت آباد در قامت کوه در چهرهی خاک در غنچهی گل در چشمهی پاک
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: خاله ریزه و صندوق جادویی
بهار اومد، گل اومد لاله و سنبل اومد به گوش خاله ریزه صدای بلبل اومد بلند شد از جای خود شکوفهها رو بو کرد جارو گرفت به دستش حیاطشو جارو کرد
بخوانیدقصه های پریان: پسر دربان / بزرگی به اصل و نسب نیست!
ژنرال در طبقهی دوم زندگی میکرد و دربان در زیرزمین. بینشان فاصلهی زیاد بود، بهاندازهی تمام طبقه همکف بهاضافهی اختلاف طبقاتی. با این وصف زیر یک سقف میخوابیدند و از خیابان و حیاط پشتی هم یک منظره پیش رو داشتند.
بخوانید