تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (2)

کتاب داستان آرش کمانگیر: نبرد ایران و توران

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (1).jpg

آرش کمانگیر

نویسنده: کوروش صالحی

تصویرگر: رضا ریگستانی

سال چاپ :1384

تهیه، تایپ، ویرایش تصاویر و تنظیم آنلاین: انجمن تایپ ایپابفا

جداکننده تصاویر پست های سایت ایپابفا2

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (3).jpg

به نام خدا

درگذشته دور، کشور بزرگ و آباد ایران ، [ همچو امروز] مردمان با دانش و پرتلاش داشت. ایرانیان با گذشت و شادابی در کنار هم زندگی می کردند. زنان ، مردان، دختران و پسران همچون یک خانواده بزرگ و صمیمی با یکدیگر مهربان بودند، اما یک روز خبر بدی به گوش رسید.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (4).jpg

در شمال شرقی و در همسایگی ایران، مردمان کوچ نشین وبیابان گردی زندگی می کردند که به آنها تورانیان می گفتند . پادشاه تورانیان افراسیاب نام داشت. افراسیاب لشکر بزرگی آماده کرد و دستور داد که یکباره به ایران حمله کنند.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (5).jpg

وحشت سراسر ایران را فرا گرفت. منوچهر ، شاهنشاه ایران ،همه بزرگان ودلیران و سربازان ایرانی را برای دفاع از وطن فراخواند وبرای جلوگیری از حمله تورانیان ، با ایشان به مشورت پرداخت.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (6).jpg

سپاهیان دشمن، به شهرهای مرزی رسیدند و خانه ها وگندمزارها را آتش زدندومردمان بی دفاع زیادی راکشتند.

آنها به هر آبادی که می رسیدند ، آنجا را به ویرانه تبدیل می کردند.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (7).jpg

دلاوران ایران ، از جمله گرشاسپ ، قارن ، آرش و سام نریمان با یکدیگر پیمان بستند که تا پای جان، از ایران و مردمان ایران دفاع کنند.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (8).jpg

با ورودتورانیان به سرزمین ایران، جنگ سخت و وحشتناکی آغاز شد. دلیران ایران ، با شجاعت فراوان به جنگ پرداختند.

دلاوری های ایرانیان ، تورانیان را شگفت زده کرده بود، اما لشکریان ایران که آمادگی این حمله ناجوانمردانه را نداشتند، مجبور شدند تا شهر آمل عقب نشینی کنند.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (9).jpg

چندین تن از دلاوران ایران زمین زخمی شدند و تعدادی نیز در راه دفاع از وطن جان باختند. فرماندهان به سربازان خود امید می دادند که پیروزی ، از آن ایرانیان خواهد بود.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (10).jpg

تورانیان که از پیروزی خود شادمان بودند، برای اینکه بتوانند سرزمین خود را گسترش دهند، ایرانیان را وادار کردند تا با پرتاب تیری مرز جدید ایران و توران را تعیین کنند. افراسیاب با این اندیشه شوم می خواست تا بخش بزرگی از ایران را تصاحب کند ، زیرا می دانستند که تیر کمان نمی تواند مسافت زیادی را طی کند . ایرانیان ، اندوهگین بودند، و هم با پذیرش صلح، مجبور بودند پیشنهاد تورانیان را بپذیرند.

منوچهر ودیگر دلاوران ایرانی هم می دانستند که هیچ تیراندازی نمی تواند تیر را تا فاصله بسیار طولانی پرتاب کند. آنها از اینکه کشور ایران ، ناخواسته کوچک و دشمن ، بر مردم و سرزمین ایران مسلط می شد بسیار غمگین بودند.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (11).jpg

منوچهر ، پهلوانان ایران راگرد آورد و از ایشان خواست تا دلاوری برگزینند وپرتاب تیر سرنوشت ساز ایران را به وی بسپارند ، اما هیچ یک از دلاوران ایران حاضر نشد، که برای این کار پیش قدم شود ، زیرا همگی می دانستند که توانایی آنها در حدی نیست که بتوانند تیری را تا مسافت طولانی پرتاب کنند.

ناگهان یکی از دلاور مردان، از میان جمعیت سپاهیان برخاست و فریادزد: « من ! آرش می پذیرم که این تیر را پرتاب کنم ! » آرش با شور فراوان ادامه داد: « من آماده ام تا با نیروی ایزدی هر آنچه در توان دارم بر سر پرتاب این تیر بگذارم. حتی آماده ام تا جان خود را در این راه، فدای ایران و ایرانیان کنم.»

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (12).jpg

آرش در میان نگاه های متعجب ایرانیان و تورانیان، به سوی البرزکوه رفت. باد ملایم با نوازش این دلاور ایران زمین، به وی آفرین گفت. آرش سینه اش را از هوای پاک و پرامید پرکرد و در برابر خداوند به زانو درآمد واز او یاری خواست وگفت :

« ای ایزد دانا به راهی که برگزیده ام ایمان دارم. من آماده ام تا برای رهایی ایران و ایرانیان ، جان خود را تقدیم کنم . از تو می خواهم که مرا در این راه دشوار یاری نمایی. » آرش، مشتی از خاک ایران زمین را در دست فشرد و با همه وجود، آن را بویید و گفت: « ای خاک پرگهر! می دانم که برای آزادی تو و آزادی ایرانیان، جان خودرا خواهم باخت، اما باکی نیست زیرا سربلندی تو آرزوی من ،و ایزد دانا راهنمای من است.»

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (13).jpg

آرش کمانش را به دست گرفت و با دلی پر از ایمان وعشق ، تیر را داخل آن گذاشت.

نفس در سینه او و مردم و دلاوران ایران و توران حبس شد. چهره آرش هر لحظه شکفته تر می شد و جسم او سخت تر و سخت تر. ناگهان ، آرش نام خدای را بر زبان راند و تیر را از کمان رها کرد و خود بر زمین افتاد . آرش، جان خود را بر سر این کار گذاشته و همه توان خود را در تیر نهاده بود.

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (14).jpg

روح پاک او از بلندای ایران زمین ، بر این پیروزی نظاره گر شد. مرز ایران و توران ، چون گذشته های دور رود جیحون باقی ماند و تورانیان مجبور شدند به این خفت و شکست تن دهند. ایرانیان این پیروزی را جشن گرفتند و نام آن روز و آن جشن را « تیرگان » نهادند و هرساله به یاد آرش ، آن روز را گرامی داشتند .

داستان مصور آرش کمانگیر و اساطیر ایران باستان در سایت کتاب ایپابفا (15).jpg

« ایران پایان ندارد… »



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=3971

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *