تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو 1

داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو

داستان آموزنده کودکان

عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو

سرانجام ترس و خودخواهی

برگرفته از داستان های مرزبان نامه
نویسنده: آزیتا بالازاده نسودی
تصویرگر: مسعود شعبان نژاد

داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو 2

به نام خدا

روزی روزگاری شکارچی ای برای صید حیوانات از خانه اش بیرون آمد. او پس از گشتن و فکر کردن بالاخره دام خود را در مسیر ردپای آهو قرار داد. خودش کمی دورتر پشت درختی پنهان شد. آهوی از همه جا بی خبر، دوان دوان آمد و در دام صیاد گرفتار شد. بیچاره در دام، بیقراری می‌کرد و خودش را به این طرف و آن طرف می‌کشید و فریاد می‌زد: کمک! کمک!

داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو 3

تا اینکه چشمش به موشی افتاد که از لانه اش بیرون آمده بود و به آهو نگاه می‌کرد. موش را صدا زد و گفت:

– من تو را نمی‌شناسم و تا به حال هم کاری برایت نکرده ام، اما در چهرۀ تو یک موش مهربان و دلسوز می‌بینم. لطفاً مرا از این بند آزاد کن و بخاطر این محبت بزرگ تا آخر عمر برایت خدمت می‌کنم. چرا که الان صیاد از راه می‌رسد و مرا با خود می‌برد. خواهش می‌کنم مرا از این بند نجات بده!

داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو 4

موش که خیلی ترسو بود با خودش فکر کرد، که من چرا باید این آهو را نجات بدهم. اگر شکارچی بیاید و جای دندانهای مرا روی طناب ببینید حتماً لانۀ مرا آتش خواهد زد.

سپس به آهو گفت: «اصلاً به من ربطی ندارد» و بدون توجه به آهو به سمت سوراخش حرکت کرد. هنوز چند قدمی دور نشده بود که عقاب تیز چنگالی به او حمله کرد و او را با پنجه های تیزش گرفت و به آسمان برد.

داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو 5

در همان موقع صیاد هم رسید و دید که چه آهوی زیبا و چالاکی در دام گرفتار شده است. با خود فکر کرد که حیف است این شکار را بکُشم، بهتر است او را با خود به خانه ببرم. دست و پای آهو را بست و به پشتش انداخت و به سمت خانه به راه افتاد.

در راه، جنگلبان مهربانی آهوی بیچاره را دید و دلش برای او سوخت، جلو آمد و به شکارچی گفت: «آیا حاضری این صید را با کیسه ای پول عوض کنی؟»

داستان آموزنده کودکان: عاقبت آهوی گرفتار و موش ترسو 6

صیاد که سکه های پول را دید، طاقت نیاورد و سریع آهو را به او داد. جنگلبان پس از اینکه آهو را ناز و نوازش نمود، دست و پایش را باز کرد و به او گفت: «تو آزادی، برو.»

در راه جنگلبان با خودش فکر می‌کرد که «با این کار از کشته شدن بیگناهی جلوگیری کرده ام و خدا از من خشنود و راضی خواهد بود.»

بله بچه های عزیز! دیدید که عاقبتِ موش ترسو و خودخواه چه شد. این داستان را تعریف کردم که بدانید تا وقتی فرصت دارید باید کار خوب و نیک انجام دهید.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=33603

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. سلام من حدود دو سالی شاید بیشتر میشه که تقریبا هر شب میام و از سایت خوبتون برا بچه هام قصه میخونم.
    بعد هم که اشتراکیش کردین اشتراک میخرم.
    مخصوصا داستان های قدیمی که میزارید خیلی قشنگن ولی بعضی از داستان ها مخصوصا تصویری با فرهنگ ما سازگار نیست.
    و اینکه این تبلیغاتی که چند روزی میشه اضافه کردید واقعا تعدادش زیاد و اعصاب خوردکن و آزاردهندس.
    امیدوارم با کم کردن تبلیغات دوباره سایت مثل قبل بشه.ممنونممممم بابت زحماتتون

    • سلام
      ممنون از همراهی خوب شما و دیدگاه بسیار مفید و سازنده شما. در مورد کتابها، مطالب رو به دقت می خونیم و اصلاح می کنیم. در مورد داستان های تصویری (ویدیویی) حق با شماست. سعی می کنیم در انتخاب ویدیوها دقت بیشتری به خرج بدیم.
      در خصوص تبلیغات، این اولین تجربه پخش تبلیغات در سایت هست و منتظر بازخورد کاربران بودیم تا به دیدگاه درستی در مورد پخش تبلیغات برسیم. به همین منظور، تبلیغات درون متن را از 6 تا به 3 تا کاهش دادیم و فاصله شون رو هم افزایش دادیم تا نهایتا بین 2 تا 3 تبلیغ در هر داستان نمایش داده بشه و آزاردهنده نباشه. همچنان منتظر نظرات و بازخوردهای خوب شما هستیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *