تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان-کودکانه-و-آموزنده-تفریح

داستان کودکانه و آموزنده: گردش و تفریح

داستان کودکانه و آموزنده
گردش و تفریح

داستان کودکانه قبل از خواب کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه و داستان کودک و کتاب کودک

به نام خدا

روز زیبایی بود و ریموند، ایزابل و اِمی تصمیم گرفتند ناهارشان را بیرون از خانه با همدیگر بخورند.

امی گفت: «من ساندویچ می‌یارم!!

ایزابل گفت: «من هم شیر می‌یارم!!»

ریموند گفت: «منم میوه می‌یارم!!»

بعد هر سه‌ی آن‌ها غذای تفریح را در یک سبد گذاشتند و راه افتادند.

وقتی به چمنزار رسیدند، سه دوست، به جایی رفتند که گوسفندها به همراه بره‌هایشان می‌چریدند.

ایزابل داد زد: «این‌ها خیلی دوست‌داشتنی هستن!»

امی پیشنهاد داد: «من مطمئنم گوسفندها گرسنه ان، بیایین ساندویچ هامونو بهشون بدیم.»

آن‌ها از دیدن گوسفندها و بره‌هایی که ناهارِ تفریحشان را می‌خوردند، لذت بردند.

بعدازآن، بچه‌ها از کنار پرنده‌هایی که بر روی درخت قدیمی سروصدا راه انداخته بودند، رد شدند.

ریموند به دوستانش گفت: «یه دقیقه صبر کنین.» او تمام میوه‌ها را از سبد بیرون آورد و به پرنده‌ها داد. او داد زد: «این‌طوری دیگه دعوا نمی‌کنین.»

علاوه بر آن، در لبه‌ی چمنزار، چیز دیگری سه دوست را در مسیرشان متوقف کرد.

ایزابل داد زد: «اوه، چه گربه‌ی کوچولوی نازی! بذارید شیر مون رو بهش بدیم، بعد می‌تونیم اونو به خونه ببریم. درسته که شکم‌های ما خالیه؛ اما در عوض، دوستای زیادی پیدا کردیم.»



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=24760

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *