تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-شب-برای-کودکان-چه-کسی-شاگرد-اول-است؟

داستان زیبا و آموزنده: چه کسی شاگرد اول است؟ || قصه شب برای کودکان

داستان زیبا و آموزنده

چه کسی شاگرد اول است؟

قصه شب برای کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
قصه قبل از خواب برای کودکان

به نام خدا

حسنی هیچ‌وقت تکالیف مدرسه‌اش را انجام نمی‌داد. چون به نظر او انجام دادن تکلیف، کار خسته‌کننده‌ای بود. او می‌گفت به‌جای انجام دادن تکلیف می‌توان بازی کرد. اما معلم می‌گفت: «باید تکالیف را انجام بدهی تا درس‌هایت را یاد بگیری و در آینده فرد موفقی شوی.»

یک روز وقتی گربه‌ی حسنی با عروسک او بازی می‌کرد اتفاق جالبی افتاد. گربه، عروسک را به حیاط پرتاب کرد. ناگهان عروسک به مرد کوچکی تبدیل شد. مرد کوچک، لباس پشمی سفیدی به تن داشت. کلاهی مثل کلاه جادوگرها به سر و شلوار کوتاه سیاه‌رنگ گشادی به پا داشت.

مرد کوچک دست‌به‌سینه روبروی حسنی ایستاد و گفت: «مرا از دست این گربه نجات بده. من هم قول می‌دهم هر آرزویی داشته باشی برآورده کنم.»

حسنی چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد. اما فهمید که مرد کوچک، کلید حل همه مشکلات اوست. برای همین به مرد کوچک گفت:

– «اگر تا پایان سال تحصیلی که فقط ۳۵ روز از آن باقی‌مانده است برای انجام تکلیف‌هایم کمک کنی تا در امتحان‌هایم موفق شوم تو را از دست این گربه نجات می‌دهم.

مرد کوچک کمی فکر کرد و گفت: باشد قبول می‌کنم.

حسنی اسم این مرد را شیطونک گذاشت. از فردای آن روز برای انجام تکلیف‌هایش از شیطونک کمک خواست. اما شیطونک چیزی بلد نبود. او مرتب از حسنی می‌پرسید و می‌نوشت. حسنی هیچ‌وقت شیطونک را نمی‌توانست تنها بگذارد. باید همیشه کنار او می‌نشست و تکلیف‌هایش را باهم انجام می‌دادند و درس‌ها را باهم می‌خواندند.

هنگام امتحان هم حسنی به شیطونک جواب‌ها را گفت و شیطونک نوشت. سرانجام وقت رفتن شیطونک رسید. اما درست یک روز قبل از رفتن او نزدیک ظهر، پدر و مادر حسنی با هدیه‌ای وارد اتاق شدند. او تعجب کرد و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟

مادر و پدر با شادی جواب دادند: «تو شاگرداول شده‌ای!»

حسنی با خودش فکر کرد که من کاری نکرده‌ام! همه جواب‌ها را شیطونک روی برگه امتحان نوشت، آن‌وقت من شاگرداول شده‌ام؟!

او هر چه فکر کرد به نتیجه نرسید.

اما فکر می‌کنم من و شما می‌دانیم که شاگرداول شدن حسنی برای چه بود.

بله درست حدس زدید!

شیطونک چیزی نمی‌دانست و حسنی، همه‌ی درس‌ها را بلد بود. شیطونک فقط آن چیزهایی که حسنی به او می‌گفت را می‌نوشت. پس تنها مشکل او این بود که به خودش و معلوماتش اطمینان نداشت.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=24297

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *