تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-های-شب-برای-کودکان-گربه-و-زنگوله

داستان زیبا و آموزنده: گربه و زنگوله || نتیجه خودخواهی

داستان زیبا و آموزنده

گربه و زنگوله

قصه های شب برای کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان

به نام خدا

در زمان‌های بسیار دور در یکی از شهرهای قدیم، موشی با خانواده‌ی خود در انبار شهر زندگی می‌کردند. آن‌ها با خوبی و خوشی و بدون رنج زندگی را می‌گذراندند، زیرا در آنجا همه‌چیز برای خوردن بود. از ذرت و گندم و هویج گرفته تا کاهو و کلم و خیار. هرگاه هم که موش‌های دیگر از چنگ گربه فرار می‌کردند و به آنجا می‌آمدند، خانواده‌ی موشی آن‌ها را بیرون می‌کردند و نمی‌گذاشتند که از غذاهای داخل انبار بخورند. تا اینکه پس از مدتی قحطی شدیدی به شهر رسید، زمین‌های کشاورزی خشک شد، مردم برای استفاده از میوه‌ها و غذاهای داخل انبار کم‌کم انبار را خالی کردند تا اینکه حتی یک‌دانه گندم هم برای خانواده‌ی موشی باقی نگذاشتند، وضع بدی بود، آن‌ها غذا پیدا نمی‌کردند.

روزی موشی فکری کرد و به خواهر و پدر و مادرش گفت: باید برای یافتن غذا به بیرون از انبار برویم.

خواهرش با ترس گفت: گربه‌ها در کمین هستند و حتماً ما را می‌خورند.

ازقضا گربه‌ی سیاهی- که همیشه منتظر همین لحظه بود که خانواده‌ی موشی را بگیرد و بخورد- همیشه در اطراف انبار شهر قدم می‌زد و آن‌ها جرئت بیرون رفتن از انبار را نداشتند. خانواده‌ی موشی دورهم جمع شدند تا فکری برای فرار بکنند، موشی کمی فکر کرد و گفت:

– «تنها راه نجات ما این است که وقتی گربه‌ی سیاه خوابش برد زنگوله‌ای را به گردن او بیاویزیم، تا وقتی خواست پنهانی ما را دنبال کند و بگیرد، زنگوله به صدا درآید و هر یک از ما به سمتی فرار کنیم.»

البته فکر خوبی بود اگر عملی می‌شد.

فردای آن روز پدر موشی آرام از سوراخ دیوار نگاه کرد و دید گربه‌ی سیاه در حال چرت زدن است، آرام به او نزدیک شد که زنگوله را به گردنش بیاویزد. ولی دم گربه کمی تکان خورد و پدر موشی با ترس فرار کرد و نتوانست این کار را انجام دهد، بعد نوبت موشی بود، او با سعی فراوان آرام و بدون صدا خود را به گربه نزدیک کرد. ولی در همان لحظه زنگوله از دستش افتاد و گربه از خواب بیدار شد و متأسفانه او هم نتوانست این کار را انجام دهد. تا این‌که چند روزی گذشت.

آن‌ها از گرسنگی بسیار ضعیف و بیمار شده بودند و عبرت گرفته بودند که:

اولاً: هر موجودی وظیفه دارد به هم نوع خود کمک کند، زیرا روزی ممکن است به حال او دچار شود. همچنین غرور و خودخواهی باعث می‌شود که نعمت‌ها از دست بروند و ثانیاً: فقط با فکر کردن مشکلات حل نمی‌شود، بلکه باید جرئت و شایستگی انجام آن را داشت.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=24288

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *