تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان آموزنده «فیندرلا» - اهمیت تربیت درست و انتخاب نام مناسب برای کودکان 1

داستان آموزنده «فیندرلا» – اهمیت تربیت درست و انتخاب نام مناسب برای کودکان

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

فيندرلا

نویسنده: حسن آلفونه
تصویرگر: رضا زاهدی
تاریخ چاپ: 1363
انتشارات دادجو
نگارش، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا

پست جداکننده نوشته-به نام خدا-بسم الله الرحمن الرحیم -آغاز داستان در سایت ایپابفا

شب ششم بود. می‌خواستند برای بچه اسم انتخاب کنند. میهمانان هبه جمع بودند. بساط شیرینی و میوه به راه بود.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

دایی جان گفت:

– اسمش رو «کاترینا» بذاریم … وقتی من در اسپانیا بودم…

عمه خانم وسط حرفش دوید و گفت:

۔ اگه قراره اسم فرنگی انتخاب کنیم …

خاله‌خانم یک‌مرتبه داد زد:

– بله حتماً، حتماً باید اسم فرنگی باشه و تربیتش هم باید آزاد آزاد باشه مثل…

مادر بچه گفت:

۔ حالا چه اشکالی داره که اسم ایرونی…

مادربزرگ فرصت حرف زدن به او نداد:

– باید اسم خداپسندونه روی بچه گذاشت.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

عمو جان داد کشید:

– ای خانم، این حرف‌ها دیگه قدیمی شده، کهنه‌شده. ما که دنیادیده هستیم باید به فکر فردای بچه هم باشیم. لازمه که اسم مناسب روز برای بچه انتخاب کنیم … البته با تربیت آزاد هم بنده شخصاً موافقم. روانشناسی میگه …

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

خاله‌خانم با صدای بلند وسط حرف عمو جان دویده گفت:

– بچه به این خوشگلی حیف نیست که… قربونش برم مثل عسل میمونه … هان اصلاً اسمش باشه «عسل» که به انگلیسی هم میشه «هانی» خوبه؟ نه؟!

– واه واه این روزها تو سر سگ ‌بزنی عسل واق‌واق میکنه.

به… به نظر من «رزيتا» بهتره.

– نه، نه، نه اصلاً و ابداً…

جنجال بود و همه باهم حرف می‌زدند، دادوفریاد می‌کردند که ناگهان دایی جان همه را ساکت کرد و گفت:

– ما اعیان و اشجار، ببخشین «اشراف» باید توجه داشته باشیم، اسمی رو که برای بچه انتخاب می‌کنیم باید حتماً برازنده خانوادمون باشه. به نظر من بهترین اسم … البته خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم … بله اسم «سیندرلا» است که گویا برایش کتابم نوشتن، همین و بس… حرف تموم!

خاله‌خانم که گوش‌هایش درست نمی‌شنید گفت:

– وا … اسم قحطه «سینه دولا»!!؟

دایی جان داد زد:

– خانم جون گفتم سیندرلا. نه سینه دولا …

بالاخره بهترین اسم انتخاب شد، همه هورا کشیدند …

– «سیندرلا»!

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

اما بعداً به اصرار مادربزرگ اسم بچه در شناسنامه «فاطی» گرفته شد. حالا بچه دو اسم داشت: یک اسم شناسنامه‌ای که فاطی بود و یک اسم فرنگی، سیندرلا!

بچه کم‌کم بزرگ شد. پدر و مادر و فامیل‌ها بچه را آزاد آزاد تربیت می‌کردند. درنتیجه بجه بسیار لوس و نُنُر بار آمد و چون غالباً به تمیزی او توجه نمی‌شد بیشتر وقت‌ها آب دهان و بینی‌اش به هم گره‌خورده بود، کثیف بود، مرتباً نق‌نق می‌کرد، از درودیوار بالا می‌رفت و همیشه یا شیطنت می‌کرد و یا در حال خوردن بود.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

وقتی بچه‌ای دست به اسباب‌بازی‌های او می‌زد چنان دادوفریاد راه می‌انداخت مثل‌اینکه عقرب او را گزیده

بالاخره بجه به کودکستان رفت. بچه‌های کودکستان با دیدن سروصورت کثیف و لوس و ننر بودن او و اینکه برای هر چیز کوچکی گریه و زاری راه می‌انداخت تحمل او را نداشتند و مسخره‌اش می‌کردند و چون او مرتباً فین فین می‌کرد کم‌کم بچه‌های کودکستان اسم «سیندرلا» را تبدیل کردند به «فيندرلا». بچه‌های کوچه هم که کم شیطان نبودند این اسم را سر زبان‌ها انداختند. حالا بچه سه اسم داشت که معروف‌ترینش «فيندرلا» بود. گاهی هم او را «فین فینی» صدا می‌کردند.

امشب بچه شش‌ساله می‌شد. بچه‌ای که در طول پنج سال گذشته چند اسم به خود گرفته بود، سیندرلا، فاطی، فیندرلا، فين فینی و خودش هم که زبانش می‌گرفت وقتی از او می‌پرسیدند:

– اسمت چیه عزیزم؟

جواب می‌داد:

– شیندرلا!

تمام میهمانان جمع بودند. از بزرگ و کوچک تا مستخدم منزل (که مدت‌ها آموزش دیده بود تا هنگام ورود بچه با صدای بلند اسم او را برای میهمانان بگوید) با لباس مخصوص کنار در سالن ایستاده بود.

بچه هنوز در میان میهمانان ظاهر نشده بود. مادر بچه تند تند لباس مخصوصی را که برای بچه دوخته بود داشت تنش می‌کرد. بچه مرتب گریه و زاری می‌کرد و می‌خواست زودتر پیش میهمانان برود. مادر هم مرتباً می‌گفت: «سنی جان، مادر به قربونت، یک‌کم صبر کن. الآن حاضر میشی مثل دسته‌گل میشی» و با دستمال صورت او را پاک می‌کرد…

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

نق‌نق و فين‌فين بچه قطع شدنی نبود تا اینکه آب بینی‌اش ریخت روی پیش‌سینه بند سفید پیراهنش…

مادر عصبانی شده داد زد:

– آخه من از دست‌تو چیکار کنم؟ همه‌اش گریه و زاری، همه‌اش نق‌نق، همون بهتر که اسمت «فیندرلا» باشه…آخه دخترم یک دقیقه صبر کن، نمی‌میری که…

و تند تند پیراهن و صورت بچه را پاک کرد. شانه‌ای به موهای بچه کشید و … دیگر سیندرلا حاضر بود … مادر دست بچه را گرفت و آرام‌آرام شروع کرد از پله‌ها پائین آمدن. میهمانان همه ساکت شده، به احترام مادر و بچه ایستادند.

مادر درحالی‌که دست بچه را در دست گرفته بود خیلی آرام از پله‌ها پائین می‌آمد.

چشم بچه به گوشه سالن افتاد و بسته‌های اسباب‌بازی را که برای او هدیه آورده بودند دید… ناگهان دستش را از دست مادر بیرون کشید و دوید. دامن پیراهن بلندش لای پایش پیچید و از بالای پله‌ها قِل‌قِل‌قِل خورد و روی کف سالن ولو شد.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

میهمانان همه دستپاچه شدند … فریاد سینی جان، سینی جان از هر طرف بلند شد. مادر به‌سرعت خود را به بچه رساند و دست او را گرفت و از زمین بلند کرد.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

اما بچه از خوشحالی دیدن هدیه‌ها گریه‌ای نکرد. دوباره همه ساکت شدند. ناگهان صدای فریادی که گوش را کر می کرد باعجله گفت:

– خانم فیندرلا وارد می‌شوند … في… سی، سیندرلا!!

شلیک خنده بلند شد. بعضی‌ها ریسه می‌رفتند. مستخدم که خراب‌کاری کرده بود به‌سرعت برق از سالن زد به چاک. دایی جان که خودش اسم سیندرلا را انتخاب کرده بود و بیش از همه بچه را لوس می‌کرد در گوش عمو جان گفت:

– حالا نمی‌شد اسم این سیاه‌سوخته رو سیندرلا نذارن؟!

خاله‌خانم که از خنده به هق‌هق افتاده بود به عمه جان گفت:

– واه واه حسرت‌به‌دلی، اسم قحطی بود؟ همون فیندرلا فین فینی بهش بیشتر میاد.

میهمانی به روال عادی خود برگشت. چای، شیرینی و میوه …

– خواهش می‌کنم خیار بفرمائید…

– متشکرم، سیب خوردم.

– پرتقال‌ها بد نیست…

– عالیه، بنده خیار خوردم.

– چایی، خواهش می‌کنم.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

بین اسباب‌بازی‌هایی که برای بچه آورده بودند وسیله‌ای بود که با آن می‌شد کف صابون را مثل حباب به هوا فرستاد. سیندرلا از این اسباب‌بازی خیلی خوشش آمده بود و مرتباً لوله‌ای را به داخل دستگاه کرده، با دهان در آن فوت می‌کرد و کف صابون را به سر و صورت میهمانان می‌باشید …

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

اول میهمانان هیچ نمی‌گفتند و سعی می‌کردند با قربان و صدقه رفتن، او را از این کار بازدارند؛ اما سیندرلا دست‌بردار نبود:

– آخه بچه آروم بگیر.

– واه واه خدابه‌دور! و بچه سرتاپای منو صابونی کردی.

– اِوا … مهین خانم تو رو خدا این بی صاحاب مونده رو از دست این بچه بگیر.

با زحمت زیاد اسباب‌بازی را از دست بچه گرفتند و پنهان کردند. بچه بنای دادوفریاد گذاشت، پا بر زمین می‌کوبید و گریه و زاری می‌کرد. بعد به‌تلافی، یک ماشین کوکی را برداشت و محکم زد به سر یکی از بچه‌ها. سر بچه شکست و خون بیرون زد. بچه که سرش شکسته بود از گریه ریسه رفتم… های و هوی راه افتاد.

– یه خورده دواگلی بیارن.

– باید اونو برسونیم دکتر!

– سرش بخیه می‌خواد.

– عجب بچه بلایی، ببین چی به سر اون طفل معصوم آورد!!

همه به دور بچه سرشکسته جمع شده بودند که صدای فریاد گوش‌خراش عمو جان بلند شد

– آی … گوشم، گوشم …

سیندرلا از صندلی بالارفته، به‌سختی گوش عمو جان را گاز گرفته بود.

– چه بچه بی تربیتی، مگه تو مرضى؟!

عمو جان دستش را روی گوشش گذاشته ناله می‌کرد. در همین موقع یکی از بچه ها قطار برقی را که برای تولد سیندرلا هدیه آورده بود برداشت و گفت:

– اصلاً قطارو می‌خوام ببرم واسه‌ی خودم، به این دختر بد نمی دهمش.

سیندرلا پرید قطار را از دست بجه بگیرد اما … پایش سر خورد و با سر افتاد روی کیک بزرگی که وسط سالن گذاشته بودند. سیندرلا سرش را بلند کرد. صورتش از کیک پوشیده شده بود. زبانش را دور دهان چرخاند، چشم‌هایش هیچ جا را نمی‌دید. میهمانان زدند به خنده، حالا بخند کی نخند.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

سیندرلا که از این وضع عصبانی شده بود درحالی‌که گریه می‌کرد و پا بر زمین می‌کوبید بدون آنکه جایی را ببیند مشت مشت کیک به این‌طرف و آن‌طرف پرتاب می‌کرد. سروصورت و لباس میهمانان همه پر از کیک شده بود، عکاس که آماده بود تا از مراسم بریدن کیک عکس بگیرد درحالی‌که به‌شدت می خندید یک‌باره متوجه شد که یک‌تکه کیک به دهانش پرتاب شد. کیک به گلوی او جَست و سخت به سرفه افتاد.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

میهمانان همه دادوبیداد می‌کردند و برای دور شدن از آسیب تکه‌های کیک که در هوا می‌چرخید و به طرفشان می‌آمد به سمت در خانه می‌دویدند. پدر که از شدت عصبانیت رگ‌های گردنش بیرون زده بود دست بچه را گرفت و محکم کتکش زد.

قصه کودکانه آموزنده فیندرلا- داستان در مورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب- سایت ایپابفا

مادر، تحمل از دست‌داده، غش کرده، روی مبل کنار سالن افتاده بود. سیندرلا جیغ می‌کشید و گریه می‌کرد. پدر داد می‌کشید:

– بعدازاین درستت می‌کنم، آدمت می‌کنم، گور پدر تربیت آزاد آزاد. دیگه این مسخره‌بازی‌ها تموم شد.

تق… در بسته شد، پدر رفته بود، همه رفته بودند. سیندرلا وسط سالن تنها ایستاده، مات و مبهوت به دوروبر نگاه می‌کرد.

پایان

کتاب داستان آموزنده «فیندرلا» درمورد تربیت درست کودکان و انتخاب نام مناسب برای کودکان، توسط گروه قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1363، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.


لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=12827

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *